ورود عضویت
Fa En

انجمن تخصصی کودک و رسانه

صفحه اصلی > عمومی > پیشخوان > رودابه حمزه ای شاعر کودک

رودابه حمزه ای شاعر کودک

رودابه حمزه ای شاعر کودک

معرفی

ز آغاز تا پرواز
نام : رودابه حمزه ای
نام پدر : عبدالله
تاریخ تولد : ۲۸/۱۱/۱۳۴۳
صادره از : تهران

زندگینامه

همپای شکوفه های سرخ انار در محله یوسف آباد تهران (اسدآباد کنونی ) چشم به باغچه حیات گشودم و رشد کردم و به نظاره نشستم خندیدن انارها را بر شاخه سرسبز زندگی . آن روزها انارها با هم می خندیدند، نه به هم .
این واقعیتی بود که ساعت ها فکر من را به خود مشغول می کرد . چه شکوهی داشت لمس دستان زبر پدر بزرگ مهربانم و باغچه ای که از دستان او سبز می شد و طبیعت را در چشمان کودکی هایمان قاب می کرد .
از عطر گل های مادربزرگ مست می شدیم و قندان هامان همیشه از عطر یاس های پر احساس او معطر بود . عصرها از سراشیبی کاج به « دره گری » جهان آرای فعلی می رفتیم و به چوپانی که بدون واسطه شیر گوسفندان را در دیزی مسی نقره ای رنگ مان می دوشید ، سلام می کردیم . آنقدر کودک بودن که می پنداشتم در روستا زندگی می کنیم و آرزو داشتم که هیچ وقت پایمان به شهر باز نشود !
پدر بزرگم آسمانش را با فرزندانش قسمت کرده بود و به هر یک گسترده ای بخشیده بود گستره ای به وسعت یک اطاق ! اطاقی که به اندازه مهربانی وسعت داشت . در اطاق ما پدرم ماه بود و مادرم خورشید و ما هم ستاره هایی بودیم که از حضور آنها نور می گرفتیم .
صبح ها با زندگی بازی می کردیم و گرگ می شدیم و گله می گرفتیم ولی هیچ وقت احساس بازندگی نکردیم.
شب ها … نخود نخود ، هرکه رود خانه خود .
وقتی که شب چادر سیاهش را بر زمین می گسترد، اطاق ما از بوی تمیزی و غذا روح می گرفت . مادرم شعر می خواند و نوازش کنان گیسوان دو دخترش را می بافت و موهای دو پسر بچه اش را آب شانه می کرد .
درست مثل لحظه تحویل سال ، همراه با تیک تاک ساعت به قلّ و قلّ غذای روی « والور» گوش می سپردیم و انتظار می کشیدیم و صدای چرخش کلید ها را رصد می کردیم صدای کلید پدر را می شناختیم چه سبقتی داشتیم برای سلام گفتن و بوسیدن و آویزان شدن از سر و دوش پدر و گرفتن خوراکی از دستان مهربان او.
ای کاش پدرم به آن زودی ها قدرت خرید خانه مجزا را پیدا نمی کرد تا ما بیشتر در کنار بچه های فامیل زندگی می کردیم و از شاخسار کودکی هایمان خوشه می چیدیم .
وقتی پدر بزرگ برای همیشه خوابید ، پدر خانه را از ورثه خرید تا ما دوباره پر شویم از عطر مهربانی مادربزرگ . پا به پای عموی کوچکمان رشد کردیم . اما افسوس که باغچه دیگر انار نداشت . افسوس که دره گرگی خیابان شده بود و دیگر گوسفندی نبود که بی واسطه به ما شیر بفروشد. افسوس که پدربزرگ خاطره شده بود و افسوس که کودکی هایمان رو به نوجوانی می رفت .
حالا به جای بازی ، کتاب می خواندیم و به موسیقی گوش می دادیم و جدول حل می کردیم . در حالی که بالاترین شاخص استعداد بچه های فامیل را نمرات کارنامه تعیین می کرد ، من در خیال بودم و در خلوت نوجوانی ام شعرهای زلال می خواندم و نیمچه شعرهای بزرگسال می سرودم ، فرق رباعی و غزل نمی دانستم و غریزی می سرودم :
شبی دلدار آمد سوی خانه به گوشم رازها گفت عاشقانه
سحرگه پر زدم از عالم خواب شتر در خواب بیند پنبه دانه !
و یا از این دست :
رفتی که بساط عشق بر پا سازی یک کلبه درون باغ گلها سازی
گفتم که به سر رسیده عمرم ، گفتی : گر صبر کنی زغوره حلوا سازی
شعرهایم را پنهان می کردم . خجالت می کشیدم که ادعای شاعری کنم و از این رو هیچ کس در سرزمین شعرهایم قذم نزد .
آنقدر به جای درس خواندن مثنوی خواندم ، آنقدر ستاره شمردم . آنقدر غرق کشف استعاره و ایهام اشعار خیام و حافظ و مولانا بودم که بارها و بارها در کلاس جریمه می شدم و هیچ معلم خصوصی ای قدرت تفهیم دروس احباری کسالت آور را به من نداشت. تا اینکه در سن ۱۷ سالگی پس از اینکه دو سال پیاپی از نمره ناقابل معدل تجدید آوردم و موفق به گرفتن مدرک دیپلم نشدم ، محکوم شدم به ازدواج و سرودم :
ساز من از عمق نای اش ناله زد با همه سلول هایش ناله زد
قلب من این دختر پاک غمین با همه حجب و حیایش ناله زد
نه من آمادگی تشکیل خانواده را داشتم نه انتظارات خانواده همسرم تمامی داشت . اعتراض هایم را با کشیدن تصویر های غمگین بر روی درهای خانه ام نشان می دادم. کبوتری بودم که در قفس نمی گنجید ، همسرم را دوست داشتم ولی پرواز را بیشتر .بهترین راه جَلد شدن، بستن بال های کبوتر بود. پس با چشم برهم زدنی در سن ۲۱ سالگی مادر سه فرزند عزیزتر از جان بودم.
در به در به دنبال گمشده ای می گشتم . گمشده من شعر بود . شعرهایی که در ذهنم متولد می شد ، رشد می کرد ، پا می گرفت ولی اجازه ابراز وجود نداشت . زیرا شعرها یا عاشقانه اند یا عارفانه و یا گلایه از رنج زمانه و از چشم همسرم همه اینها برای زنی جوان کراهت داشت و زشت می نمود.
فرزندانم که به سن کودکی رسیدند ، با خرید یک کتاب شعر ضعیف از شاعری کمنام ، جرقه ای در ذهنم روشن شد.
شعر کودک !
اجازه اش فوراٌ صادر شد چون تخیلات کودکانه و کلاٌ شعر کودک عاری از کنایه های گمانه زنانه  بود.
پس با اشتیاق فراوان دست بکار شدم و سرودن شعر کودک را آغاز کردم:
یک لباس صورتی در خیالم بافتم
نقشه خورشید را روی آن انداختم
یک کبوتر آن طرف با پر و بال سفید
آشیانه کرده بود بر درخت سبز بید
در کنار آن درخت چشمه بود و رود و سنگ
آن خیال صورتی شد لباس رنگ رنگ
اجازه رفت و آمد به وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی برای گرفتن مجوز چاپ از سوی همسرم صادر شد مشروط بر اینکه به همراه مادرم یا یکی از فرزندانم باشد. شعرهایم نه تصویب می شد و نه مردود و مشروط ، تنها مهری بود که از طرف مدیریت وقت نصیب شعرهایم می شد.
در کمال بیم و امید و انتظار برای دریافت جواب بودم که روزی نامه ای از طرف وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی با امضای مصطفی رحماندوست دریافت کردم و تجربه اولین پرواز از سر خوشحالی را برای اولین بار پیدا نمودم .
ایشان نوشته بود که تو شاعری و اجازه داری شعرهایت را به چاپ برسانی به شرط اینکه بیشتر تلاش کنی .
و من بیشتر و بیشتر تلاش کردم و با حمایت ایشان به جلسات شعر وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و کیهان بچه ها و… دعوت می شدم و باز با حمایت برادرانه ایشان به جامعه شعر کودک معرفی شدم و اشعارم از سال ۱۳۷۰ به صورت پی در پی در مجلات مربوط به کودک و نوجان به چاپ می رسید و مورد توجه قرار می گرفت.
اولین کتابم « کلبه کوچک شاپرک ها » و همزمان دومین کتابم « مجموعه ای از مهربانی » در یک سال چاپ شد و از عجایب خلقت اینکه هر دو این کتاب ها ، یکی در بخش کودک و دیگری در بخش نوجوان از طرف داوران جشنواره به عنوان کتاب برگزیده سال انتخاب شد
حالا باور شده بودم . پدر مهربان ، مادر عزیز و همسر بزرگوارم ، همراهی ام می کردند تا آثار بیشتری را به دست چاپ بسپارم.
با معرفی برادر جوانِ موسیقی دانم «رضا حمزه ای » به تأتر کودک و صدا و سیما راه پیدا کردم . رضا برای اشعارم آهنگ می ساخت و مجموعه « یک تابلو یک حماسه » به کارگردانی رضا فیاضی آغاز کار مشترک من و برادرم در صدا و سیما شد.
مشغله ام زیاد شده بود و انگیزه زندگی ام زیادتر . روزها با عشق به امور بچه ها رسیدگی می کردم و شب ها درس می خواندم و شعر می سرودم و کتاب چاپ می کردم و برنامه تلویزیونی می نوشتم و در جلسات شعر حضور پیدا می کردم . فقط وقت پارک بردن بچه ها را نداشتم که زحمت آن را هم برادر همسرم (عمو و لی مهربان ) بر عهده گرفته بود.
در سن ۳۸ سالگی مفتخر به درجه والای مادربزرگی شدم و یکی دیگر از معجزات خداوند را در آغوش گرفتم و بار دیگر از صمیم قلب احساسِ پرواز از سر خوشحالی را تجربه نمودم و به شکرانه سلامتی اش ، ذره گی و بندگی و کوچکی خود را به درگاه خداوند عظیم اعلام نمودم و حال که بیشتر حوزه های فرهنگی خواستار چاپ و انتشار آثارم هستند ، سروده هایم را قبل از انتشار برای نوه هفت ساله ام «باربد» می خوانم و نظر او مهر تأئید یا رد بر سروده هایم می باشد.
وقتی به گذشته فکر می کنم قلبم به درد می آید . برادر عزیزم ، رضای نازنینم ، سازنده موسیقی کاست و ترانه های در آرزوی پرواز ( کاری از مصطفی رحماندوست ) به پرواز درآمده . فکر می کنم همپای شکوفه های سرخ انار چشم به باغچه حقیقی گشوده و دست در دست مهربان و زبر پدر بزرگ در کوچه باغ بهشت قدم می زند و من می سرایم :
موسیقی زیبای رضا روح خدا بود پرواز رضا تلخ ترین باور ما بود.

نام برخی از کتاب ها :

  • کلبه کوچک شاپرک ها انتشارات سروش
  • خیال صورتی انتشارات حوزه هنری
  • مجموعه ای از مهربانی انتشارات حوزه هنری
  • شاپرک میوه آسمان است انتشارات نیستان
  • راز رشید انتشارات سوره مهر
  • پاز انار تا خدا انتشارات آستان قدس رضوی
  • آموزش حروف الفبا به صورت شعر انتشارات پارس
  • جوجه جان انتشارات مدرسه
  • توپ آسمان انتشارات مدرسه
  • ترانه های شهروند کوچک انتشارات نشر شهر
  • ترانه های عابر پیاده انتشارات نشر شهر
  • مجموعه چهار جلدی شالی و داداش اش انتشارات راه ابریشم
  • مجموعه ترانه های کودک انتشارات قاب سبز
    و…


کتاب های در دست انتشار :

  • آقا مهدی جان سلام انتشارات سوره مهر
  • دست بزنم به قلیون ؟ انتشارات سوره مهر
  • دست بزنم به کبریت ؟ انتشارات سوره مهر
  • دست بزنم به چاقو؟ انتشارات سوره مهر
  • مجموعه لالایی ها ( در حدود ۶۰ قطعه لالایی)
  • فعالیت در شبکه های مختلف صدا و سیما


نویسنده و شاعر برنامه هایی از قبیل :

  • عنوان برنامه شبکه تهیه کننده یا کارگردان
  • بچه های ایران جام جم –
  • خونه به خونه جام جم مجید قناد
  • یک تابلو یک حماسه شبکه دو کودک و نوجوان رضا فیاضی
  • فیتیله جمعه تعطیله شبکه دو کودک و نوجوان مجید قناد
  • آقاجون سلیمون شبکه یک گروه کودک مسلم آقاجان زاده
  • من کی هستم موسسه فرهنگی هنری صبا حسن لیس
  • ماجراهای محله ما شبکه دو کودک و نوجوان برادران ذاکری
  • بچه های بوستان شبکه یک نوجوان حسن احمدی
  • سریال عکاسخانه شبکه دو بزرگسالان سید حسین مناجاتی
  • سریال شهر قشنگ شبکه دو نوجوان سید حسین مناجاتی
  • مجموعه مثل ها موسسه فرهنگی هنری صبا ارژنگ
  • عصر بخیر بچه ها شبکه دو نوجوان محمود سلامیان
  • ماجراهای امیر کوچولو موسسه فرهنگی هنری صبا شاهین بهزادی
  • قصه های تپل موسسه فرهنگی هنری صبا نورالله رضایی
  • مجموعه آتش نشانی موسسه فرهنگی هنری صبا روانبخش صادقی
  • اورژانسی ها شبکه دو کودک فریبا توکلی
  • آفتابگردون شبکه دو نوجوان کوروش ذاکری
  • سراینده کلیپ های مناسبتی


حضور در کتاب های گردآوری شده :

  • یک عالمه گل
  • یک دانه گردو
  • چه دنیای قشنگی
  • پنجره های آسمان
  • گل آمد بهار آمد
  • با قطار باد
  • نان و پروانه
  • پله پله تا خدا
    و…

فعالیت در مطبوعات

همکاری با مطبوعات کودک و نوجوان از قبیل : کیهان بچه ها ، آفتابگردان ، دو چرخه ، سروش کودک ، سروش نوجوان ، سوره نوجوان ، باران ، سیب ، دوست کودک ، دوست نوجوان ، شاپرک ، آُسمون ریسمون و انتخاب بعنوان همکار نمونه روزنامه همشهری در سال ۱۳۷۴ روزنامه آفتابگردان
فعالیت در زمینه آٌثار نمایش صحنه ای (تأتر)
عنوان کارگردان
به خاطر سارا محمد مسلمی – حمید گلی – علی فروتن
پیر بابا و شمع های سحر آمیز ناصر آویژه
مش مش قلی خان ناصر آویژه
یأجوج و مأ جوج رضا فیاضی
و….
فعالیت در زمینه آثار صوتی یا صوتی تصویری انتشارات رشد – انتشارات مدرسه – کانون پرورش فکری کودک و نوجوان – بانی فیلم – بازی سازان .
آثاری از قبیل : صندوقچه مروارید – شقایق جنوب – فیلم سینمایی شیر شکار به کارگردانی فرزین مهدی پور .
دارا و سارا – نگاه گرم آفتاب – صدای شاعر ۵ – آوای مدرسه و…

اصول نویسندگی متون مختلف از سریال تا انیمیشن و برنامه های گفتگو محور را از کجا باید اموخت؟ ایا این نوشته های خوب حاصل اموزش است یا تجربه؟

نوشتن نمایشنامه یا متن پلاتو یا اشعار تیتراژ حاصل تجربه ی من در زمینه ی رسانه ی ملی است و شخصا هیچگونه آموزشی در این زمینه ندیده ام اگر چه این تجربیات قابل انتقال هستند ولی اگر قرار باشد برای افرادی که علاقمند در زمینهء رسانه و ادبیات کودک هستند راهکاری ارائه دهم،پیشنهادم این است که قبل از ورود به صدا و سیما حتما در باره ی شناخت کودک مطالعات جامعی داشته باشند.زیرا تخصص در زمینه ی ادبیات را به تنهایی برای نویسندگی و شاعری برنامه های تلویزیونی کافی نمی دانم. زبان رسانه ملی با زبان ادبیات مکتوب کاملا متفاوت است و تنها بخش روانشناختی کودک است که در هر دو مورد کاربرد عملی دارد.
در صورتی که نویسندگان و شاعران محترم به دلایل متعدد آثارشفاهی خود را به چاپ می رسانند به جرات می گویم که تا امروز هزاران قطعه شعر و ترانه دارم که دربرنامه های مختلف صدا و سیما پخش شده و با وجود اصرارهای زیاد از طرف مخاطبان برنامه ها و حتی ناشران محترم هرگز اقدام به چاپ آنها نکرده و نخواهم کرد. زیرا اعتقاددارم که آن اشعار فقط به صورت شفاهی و نمایشی کاربُرد و از اِلِمان های ادبیات مکتوب فاصله دارند.

از نظر شما برنامه سازان کودک ما تا چه اندازه از ادبیات خاص کودک که مد نظر شماست بهره می برند؟

بسیار روشن است که ما گستره ی وسیعی از عناصر ادبی در اختیار داریم. شاعری که شعری می سراید در زمان واحد از تمامی این عناصر ادبی استفاده می کند.
وظیفه ای که برنامه سازان بر عهده دارند، انتخاب افرادی در زمینه ی اجرا ، بازیگری و نویسندگی و شاعری برنامه است که آگاه و با سواد باشند. متعهد به اصول دینی و اخلاقی باشند، از نفوذ کلام و انتقال پیام خوبی برخوردار باشند. صرفاَ استفاده از یک مجری یا نویسنده ی مشهور بهترین انتخاب نیست ولی اگر همان فرد در زمینه ی کودک دارای تجربیات ارزنده باشد،ب هترین انتخاب برای یک برنامه ساز است.

شرایط مالی سخت وسلیقه ی تجاری اسپانسرها ، اقتضا می کند که برنامه سازان از طیف بی تجربه ها در ساخت برنامه های کودک استفاده کنند که متاسفانه حتماَ و به زودی شاهد فرو پاشیدن ارزش ها در ذهن و فکر مخاطبان رسانه ی ملی خواهیم بود.


برای گروه های سنی مختلف چه ژانری را دوست دارید و سبک نوشتن شمابرای این گروه های سنی چیست؟

ژانر،بستگی به محتوا و قالب ساختاری برنامه دارد.

ولی به طور کلی من سلامت و سادگی و راستگویی کلام در متن و انتقال پیام در قالب شعررا برای گروه های سنی خردسال ،کودک و نوجوان می پسندم.

مطمئناَ برای یک مسابقه نوجوانانه شعر حماسی تر و برای یک سریال کودکانه ، زبان تلطیف شده و برای یک پلاتو خردسال کلام گویاتر و آموزشی تر مورد استفاده قرار می گیرد.

بچه ها در هر سنی که باشند باید دست کم گرفته نشوند و بهترین انتخاب ها باید برای این گروه سنی در نظر گرفته شود.

به همان اندازه که ژانر طنز موقعیت را برای بچه ها مناسب می دانم، از لودگی و مسخره صحبت کردن در برنامه ی کودک بیزارم و مطمئنم که کوتاه ترین راه برای تخریب مخاطب ،لودگی در قالب طنز می باشد.

از نظر شما چه تفاوت هایی و شباهت هایی در ادبیات کودک و برنامه های تلویزیونی هست؟

بنظر من هر کسی که دست به قلم می برد و قصد نوشتن برای بچه ها را دارد باید از معلومات جامعی در زمینه ی ادبیات کودک و شناخت کودک ، شناخت محیط اجتماعی و حتی مقوله ی هنجار و ناهنجاری های اجتماعی و همچنین آسیب هایی که کودکان را تهدید می کند در سطح بالایی برخوردار باشد.

کسی که صرفا نویسنده  کودک است ،لزوما نباید صدا و سیما را به عنوان رسانه برای ایجاد ارتباط خود با مخاطب انتخاب کند.

همانگونه که آگاهید ،ادبیات کودک در بخش مکتوب و مجلات ،از طرف کودک یا خانواده انتخاب می شوند ولی در رسانه ی ملی با توجه به بُرد وسیع و تعداد مخاطبان بسیار ،حساسیت کار بالا و ظرافت های کار بسیار بیشتر است.

نویسنده و شاعر غیر متخصص و غیر متعهد ، ضربه های ناشی از نا آگاهی خود را در زمینه های آموزشی، اخلاقی، ادبی و اجتماعی مستقیما متوجه بچه ها می نماید که متاسفانه هر روز بیشتر شاهد آثار مخرب اینگونه انتخاب های سطحی از طرف مسئولین و تهیه کننده های محترم هستیم.


مطالب کودک باید چه ویژگی هایی داشته باشد و برنامه های ویژه کودک چطور؟

فرق برنامه های مخصوص کودکان مشابه تفاوتیست که بین کودک و بزرگسال وجود دارد.
بچه ها در سنین فراگیری و آموزش قرار دارند، آموزه ها باید در محتوا پنهان و به صورت هنرمندانه و نسبت به درک و سلیقه کودکان به آنها منتقل گردد .اگر زبان مناسب و شیوه بیان نویسنده و شاعر کودکانه و کارشناسانه نباشد به طور کلی آن برنامه اثر گذار ونتیجه بخش نخواهد بود و حتی ممکن است اثرات روحی و روانی زیادی برای گروه مخاطب هدف داشته باشد.

بچه ها چون تجربه ای از آینده ندارند بیشتر از بزرگسالان به پیام های امید بخش وسرودهای شادی آور احتیاج دارند.

یک نویسنده و شاعرکودک متعهد باید همه مخاطبان خود را مثل فرزندان خود بداند و دلسوزانه بچه ها را آماده ی ورود به جامعه نماید. متاسفانه گاهی شاهد هستیم که برنامه ای که باید در خدمت رشد اخلاقی و تربیتی کودک باشد، ناشیانه به ذهن و روح کودکان آسیب وارد می کند .

استفاده از کلمات صحیح و جملات زیبا، دایره ی واژگانی بچه ها را گسترش می دهد. تکرار تکه کلام های رایج و نا زیبا در بین نوجوانان ، باعث ضربه به زبان فارسی و همچنین پایین آوردن سطح سلیقه مخاطب می شود.

به طور کلی بچه ها معصوم و ضربه پذیرهستند ونباید به هیچ قیمتی حتی به قیمت جذب مخاطب بیشتر ،آماج ضربه های ناشیانه قرار گیرند.

مصاحبه شونده : رودابه حمزه ای

مصاحبه کننده : لیلا طبسی 

برچسب ها : ، ، ، ،

پیغام شما

  1. سلیمانی گفت:

    امروز کتاب شیر بخور و لالا کن رو همسرم برای بچه‌ها خریده بود منم خوندم باید بگم به قول قدیمیا مرده شوره شعرات رو ببرن

  2. مسعود گفت:

    یک کتاب از ایشون دارم. اشعار فاجعه است!
    کلاغها میگن قار و قار و قار.
    کشتی دوس داری مرغ ماهیخوار؟
    کشتی؟ مرغ ماهیخوار کشتی دوس داره؟؟!!!

  3. سعیده گفت:

    کتابهایی که اینجا اسم بردین مخصوص بچهای زیر چهارساله . بچه ها تو این سن دنبال ریتمن نه معانی فلسفی. نباید شعر بچه رو با سلیقه خودتون بسنجین. چندبار کتابا رو برای کوچولوهاتون بخونین ببینین چقدر خوششون میهد و حفظ میکنن

  4. محمدی گفت:

    سلام من دنبال اون کلیپ قدیمی هستم که از تلویزیون سالها قبل پخش میشد با ترانه ی خانم حمزه ای و اینطور شروع میشد :شب بود و تمام خانه در خواب در کنج حیاطمان نشستم با صوت بلند وعطر و عطر قرآن تنهایی ماه را شکستم… خیلی زیبا و دوست داشتنی بود

  5. محمد گفت:

    من کتاب شیر بخور و لالاکن رو برای دخترم خریدم که شعرهاش رو براش بخونیم ولی متاسفانه خیلی خیلی اشعارش ضعیفه،من تخصص زیادی در زمینه شعر ندارم ولی انصافا هرجور سعی میکنم نمیتونم وزن مناسبی برای خوندن شعرش پیدا کنم
    پیش خودم فکر کردم این اشعار مال یه شاعر نوجوون هست ولی وقتی بیوگرافی ایشون رو خوندم بسیار متعجب شدم،شاید ایراد از من هست و شعر ایشون در حد سن نوزاد هست و من توقع زیادی دارم