مادرم از نوزادی برایم کتاب میخواند/ کتاب تسهیلگری است برای عمیقشدن در دریای معارف و حقایق عالم
سنا ثقفی، نویسنده ادبیات کودک گفت: از دوران کودکی و نوزادی، هیچگاه به یاد ندارم که مادرم یا پدرم ما را به مطالعه و خواندن کتاب تشویق کرده باشند؛ اما مادرم همیشه کتاب میخواند.
او اضافه کرد: مادرم زمان مشخصی را به این کار اختصاص میداد؛ مثلاً بعد از ناهار، هنگامی که میخواست استراحت کند، کتاب میخواند. ما همواره این مطالعه را مشاهده میکردیم؛ یعنی انس با کتاب در خانه ما بهوضوح وجود داشت.
به گزارش انجمن تخصصی کودک و رسانه به نقل از سرویس کودک و نوجوان خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) سنا ثقفی، نویسنده ادبیات دینی کودک، از جمله افرادی است که کتابخوانی را نهتنها بهعنوان یک سرگرمی، بلکه مسیری برای رشد شخصی و فرهنگی در زندگی خود میداند و اینچنین نیز آن را تجربه کرده است. او در گفتوگویی که با ایبنا داشته است، از دنیای کودکی خود و تأثیرات عمیق کتابها بر روحیه و تفکراتش صحبت کرده است.
این گفتوگو فرصتی برای کشف چگونگی شکلگیری علاقه یک نویسنده کودک به کتاب و تأثیرات آن بر زندگی شخصی و حرفهایاش، همچنین نقش خانواده و محیط در این مسیر بوده است. در ادامه میتوانید این مطلب را بخوانید:
– خانم ثقفی، چگونه و چه زمانی با کتاب و کتابخوانی آشنا شدید؟ آیا به یاد دارید اولین کتاب داستان یا شعری که خواندید چه بوده است؟
حقیقتاً نحوه آشناییام با کتاب در خاطرم نیست؛ اما شنیدهام از والدینم که از سنین بسیار پایین، حتی زمانی که هنوز یک سال هم نداشتم، بهشدت مادرم بر این موضوع تأکید داشت که حتماً برای ما کتاب بخواند. در نتیجه، کتاب همیشه در اطرافمان وجود داشت. قدیمیترین تصویر و خاطرهای که از کتاب دارم و ارتباطی که با کتابی برقرار شده، عمیق بوده و همچنان در ذهنم باقی مانده، کتاب «پریا» اثر شاملو است.
به یاد دارم که این کتاب رحلی و باریک، نسبتاً بلند بود و روی جلدش تصویری از دو قلعه وجود داشت. فکر میکنم این کتاب بخشی از یک مجموعه سهجلدی بود که شامل داستانهایی مانند «دختران ننهدریا» نیز میشد. «پریا» با آن ریتم زبانی که داشت خیلی برایم جالب توجه بود؛ هرچند که در آن زمان واقعاً متوجه محتوا و مفهوم آن نمیشدم و این مربوط به سنین قبل از دبستان و شاید اوایل دبستان بود؛ اما لطافت زبانی و ریتم خاصی که در زبان شاملو وجود داشت، من را جذب کرده بود.
این کتابها را بارها و بارها خواندم و آنقدر مطالعه کردم که برخی از بخشهای کتاب به گونهای ورق خورده بودند که دیگر به حالت اولیه خود برنگشتند. این موضوع بهشدت در ذهنم پررنگ است و یادآور دوره کودکیام است.
– مشوق اصلی شما برای کتابخوانی چه کسی بود؟ آیا اصلاً برای کتابخوانشدن باید تشویقکنندهای حضور داشته باشد؟
از دوران کودکی و نوزادی، هیچگاه به یاد ندارم که مادرم یا پدرم ما را به مطالعه و خواندن کتاب تشویق کرده باشند؛ اما مادرم همیشه کتاب میخواند. زمان مشخصی را به این کار اختصاص میداد؛ مثلاً بعد از ناهار، هنگامی که میخواست استراحت کند یا هر کار دیگری انجام دهد، همیشه کتابی در دست داشت و گاهی دراز میکشید و مطالعهاش ادامه داشت. ما همواره این مطالعه را مشاهده میکردیم؛ یعنی انس با کتاب در خانه ما بهوضوح وجود داشت.
پدرم نیز که همواره مشغول کار بود، یک کتابخانه بزرگ از کتابهای تخصصی خود داشت. مادرم شیوهای زنانهتر و داستانیتر در مطالعه داشت. از کودکی این رفتارها را میدیدیم و فکر میکنم برای بچهها همین که این رفتارها را مشاهده کنند، بسیار تأثیرگذار است. واقعاً این موضوع برای بچهها اهمیت دارد که آنچه را والدین انجام میدهند، ببینند. بنابراین میتوان گفت شاید تشویق ویژهای نیاز نباشد؛ اما اینکه همیشه کتاب در دسترس بچهها باشد و والدین اهل مطالعه باشند، برای اینکه فرزندان نیز اهل مطالعه شوند، کافی است.
– آیا احساس شما به کتاب و تعریفی که از مطالعه در سالهای کودکی و نوجوانی داشتید با احساس و تعریفتان در سنین بزرگسالی تفاوتی کرده است؟ چه متغیرهایی بر این تغییر اثر گذاشتهاند؟
مسلماً تغییر کرده است؛ زیرا انسان از نظر عاطفی و ادراکی دورههای مختلفی را تجربه میکند. در هر دورهای، کتاب میتواند نقش و جایگاه متفاوتی در زندگی انسان داشته باشد. شاید در سنین کودکی، کتاب بیشتر سرگرمکننده باشد؛ اما خاطرم هست که از یک جایی به بعد بهویژه در سنین نوجوانی، ادبیات برای من تبدیل شد به جملهای معروف از نویسندهای مشهور که میگوید: «ادبیات تنها پناه کسانی است که نمیدانند به کجا پناه ببرند.». واقعاً از یک جایی به بعد، ادبیات تمام چیزی بود که میتوانست من را رشد دهد و پیش ببرد و حتی آرام کند؛ حتی در مواقعی که لازم بود به جلو بروم.
اگر بخواهم این نکته را بیان کنم، دوباره به یاد کلام شهید آوینی میفتم که: «غایت آن چیزی که ما از معرفت و معارف میخواهیم، در زبان وجود دارد». ادبیات و کتاب میتوانند نقش عامل تسریعکننده و تسهیلگر را برای رفتن و عمیقشدن در دریای معارف و حقایقی که در عالم وجود دارد، ایفا کنند. این معارف میتوانند به شکلها و قالبهای مختلفی نمود پیدا کنند. حتی یک کتاب کودک میتواند معرفتی، مفهومی و فهمی از دنیا را ارائه دهد که شاید در کتابهای فلسفی پیدا نکنید. مهم این است که شما تا چه حد با این دریا دَمخور باشید؛ زیرا ممکن است در یک لحظه، آن جرقه زده شود و اتفاقی بیفتد که برای عمقیابی و رشد شما لازم است.
فکر میکنم حتی شنیدهایم افرادی که کتاب میخوانند، درک عمیقتری از دنیا دارند؛ حتی فردی که فقط رمان میخواند؛ زیرا به تعداد کتابهایی که میخوانید، تجربه کسب میکنید و ممکن است اتفاقاتی را تجربه کنید که در زندگی خودتان رخ ندهد و از طریق کتاب با آنها مواجه شوید. در این مورد، امام علی (ع) روایت دارند که میگویند: «اگر شما همه کتابهای عالم و همه دانش عالم را در ذهن بریزید و سپس همه را پاک کنید، آنچه باقی میماند معرفت است.». این نشان میدهد که کتاب حتی در مسیر رشد و تعالی انسانی جدای از ویژگیهای مثبت یا مزیتهای جانبی آن مانند سرگرمی، تجربیات و احساسات مختلف، نقش دارد و میتواند باعث افزایش معرفت انسان شود: حتی کتابهای ساده.
– کتابخواندن به معنای صرفاً مطالعه و افزایش سرانه مطالعه، آیا امر درستی است؟
در مورد بحث سرانه مطالعه، حقیقتاً باید از خود بپرسیم که آیا میخواهیم سرانه مطالعه افزایش یابد و در این صورت چه اتفاقی خواهد افتاد. به نظرم، پاسخی که به این سؤال میدهیم میتواند بهراحتی موضوع را روشن کند. باید به این فکر کنیم که چرا میخواهیم سرانه مطالعه بالا برود. من اکنون نمیخواهم به این سؤال پاسخ دهم؛ زیرا این موضوع میتواند بسیار شخصی باشد و دلایل اجتماعی، فرهنگی و فردی مختلفی را در بر گیرد؛ اما پاسخی که به این سؤال میدهیم، مبنی بر اینکه آیا خوب است که ما کتاب بخوانیم تا سرانه مطالعه افزایش یابد یا نه؟ میتواند بسیار روشنگر باشد.
– رابطهتان با کتابخانه عمومی چگونه بوده است؟ آیا خاطرهای از حالوهوای امانتگرفتن کتاب از کتابخانه در ذهنتان دارید که برای ما تعریف کنید؟
کتابخانه عمومی به آن شکل، تجربهای نبود که من داشته باشم. به عبارت دیگر، تجربهای که از امانتگرفتن کتاب دارم، مربوط به سالهای اول و دوم دبستان است. در آن زمان، در مدرسهای تحصیل میکردم که کتابخانهای بسیار بزرگ و مجهز داشت. به یاد دارم که ما بسیار علاقهمند بودیم ساعات خود را در آن کتابخانه سپری کنیم و امانتگرفتن کتاب برای ما امری جذاب بهشمار میرفت. هم چیدمان کتابها در کتابخانه و هم فضای دلنشین آن و تنوع کتابها نیز، همگی برای ما جذاب بودند.
به یاد دارم کتابهایی که در آن دو سال از کتابخانه امانت گرفتم، هنوز برایم شفاف و زندهاند؛ بهحدی تجربه شیرین و عمیقی بوده است که میتوانم چند عنوان از آنها را برای شما مثال بزنم و حتی اشعاری از متن آن کتابها نیز در ذهنم مانده است. شاید این به خاطر آن تجربه شیرینی باشد که از کتابخانه دارم. قبل از آن نیز، مسجدی که نزدیک منزل ما بود، فضایی برای تبادل کتاب داشت و مادرم به آنجا میرفت؛ اما میخواهم بگویم که تجربه کتابخانه مدرسه برای من بسیار عمیق و دلچسب بود و همچنان هست! این واقعیت نشان میدهد که کتابخانه مدرسه میتواند نقطهای بسیار مهم و مؤثر در مسیر ارتباط کودکان با کتاب و ادبیات باشد.
– در سنین نوجوانی، آیا پیش آمده کتابی بخوانید و فکر کنید مناسب سنتان نبوده است؟
من در سنین نوجوانی، برخلاف ماجرایی که در ادامه برایم رقم خورد که با داستانها دمخور شدم و اصلاً داستاننویس کودک شدم، به مطالعه داستانها علاقهای نداشتم. صادقانه بگویم، در آن دوران که همگان به خواندن و دیدن آثار «هری پاتر» مشغول بودند یا رمانهای کارآگاهی مانند «آرتمیس فاول» خیلی رایج شده بود، من به آنها توجهی نمیکردم. نمیدانم این موضوع ناشی از خوشبختی یا بدبختی بود؛ اما تنها داستانی که از دوران کودکیام به یاد دارم، مربوط به اواخر دبستان و اوایل راهنمایی است؛ داستان «پیپی جوراببلند» و مجموعه «رامونا» که شامل شخصیتهای رامونای هشتساله، مادرش و پدرش میشد. پس از آن، ارتباطم با داستانها بهشدت کاهش یافت.
در دوران نوجوانی، بیشتر به شعر علاقهمند شدم؛ از اشعار صائب و حافظ گرفته تا فروغ فرخزاد و قیصر امینپور. به یاد دارم که در یک کلاس نگارشی، شعر معروف قیصر امینپور با عنوان «خدا خانهای دارد» را خواندیم. آنزمان من در کلاس ششم نظام جدید بودم و از آنموقع به شعر علاقهمند شدم. در کلاس پنجم نیز، زمانی که مادرم بستری شده بود، شعری نوشتم که اکنون که به آن نگاه میکنم، قافیه نداشت اما وزن و ردیف داشت. بهطور کلی، با شعر ارتباط نزدیکی داشتم و دفترچهای برای نوشتن قطعات ادبی و حالتهای آهنگین داشتم. به یاد میآورم که گاهی اوقات اشعاری را که شنیده بودم، بهصورت دکلمه یا موسیقی با ضبط صوت همراه (واکمن) پخش میکردم و در دفترچهام مینوشتم. این کار برایم لذتبخش بود و هرگز به آن به چشم هدفی خاص نمینگریستم.
با ورود به رشته انسانی و مطالعه ادبیات و حتی پس از نزدیکشدن ارتباطم با ادبیات کودک نیز همچنان ارتباط خوبی با شعر داشتم. البته گاهی اوقات احساس میکنم اشعار انتخابیام در آن برههها مناسب نبودهاند. مسلماً در سن نوجوانی، درک مفاهیم عمیق عشق الهی و موضوعاتی که معلمان ادبیات مدارس مطرح میکنند برای نوجوانان دشوار است و یک نوجوان نمیتواند آن اشعار را با این مفاهیم بپذیرد.
بااینحال، همواره بیشتر از محتوای شعرها، بحث زبانی و ساختاری آنها برایم جذاب بوده است. چگونگی استفاده شاعر از زبان و هنر او همیشه من را تحتتأثیر قرار میداد و به وجد میآورد. در سال سوم دبیرستان که برای المپیاد ادبی درس میخواندیم، گاهی یک بیت شعر میخواندم و احساسی شفاف از ایهام آن بیت در حافظهام شکل میگرفت. این جذابیت باعث میشد بلند شوم و راه بروم؛ واقعاً فضای ادبی آن برایم دلچسب بود.
– امروزه بیشتر چه کتابهایی میخوانید؟
هنگامی که مسیر انسان تغییر میکند، بهطور طبیعی نوع مطالعهام نیز دگرگون میشود. این روزها بیشتر به کتابهای کودک توجه دارم و بهطور جدی تولیدات ناشران را رصد میکنم. جدیدترین کتابهایی را که منتشر میشوند تهیه و مطالعه میکنم: چه کتابهای داخلی و چه کتابهایی از فضای بینالملل. من سعی میکنم کتابهای موفق کودک را که در دنیا منتشر میشوند، پیگیری کنم: بهویژه در زمینههای مشخصی مانند حوزه دینی. در این زمینه، به کتابهای تصویری و کتابهایی که بهطور خاص با موضوعات دینی (از هر دینی) تولید میشوند، توجه ویژهای دارم. این کتابها معمولاً به زبان انگلیسی یا عربی منتشر میشوند و من آنها را دنبال میکنم. برای حوزه مطالعه شخصیام نیز بسیار سفرنامه میخوانم. علاوهبر لذتبردن از مطالعه سفرنامهها و روایتها، احساس میکنم این آثار به تعمیق تجربه زیستهای که هر نویسنده نیاز دارد، کمک میکنند. بنابراین، بحث مطالعه در این حوزهها برای من موضوعی جدی و مهم است.
– آیا شما فرزندی دارید؟ برای اینکه او به کتاب علاقهمند شود، چه کارهایی انجام دادهاید؟
سه فرزند دارم. واقعاً معتقد هستم که کتابخوانی نیازی به تشویق خاصی ندارد و اینکه بگویم ما حتماً باید آنها را علاقهمند کنیم، شاید چندان درست نباشد؛ اما برنامهای که همیشه داشتهایم، از سنین بسیار کودکی آنها آغاز شده است. در ابتدا، هر یک از فرزندانم یک سبد کتاب داشتند که به معنای آن است که سبد کتاب کوچکترها جداست و اکنون نیز کتابهای بُردبوک و کتابهایی که برای خردسالان مناسب هستند، در دسترسشان قرار دارد. این کتابها بهراحتی پاره نمیشوند و بچهها میتوانند هر طور که دوست دارند از آنها استفاده کنند و ما سعی میکنیم با این آزادی عمل، تجربههای خوبی برای آنها رقم بزنیم.
بهعنوان مثال، دختر کوچکم که دو سال دارد، یک سبد مخصوص به خود دارد و هر زمان که بخواهد میتواند به آنجا برود و هر کتابی را که بخواهد بردارد و بخواند. او میتواند خودش کتاب را بخواند یا به خواهر و برادرش بدهد تا برایش بخوانند. بنابراین کتابها در دسترسش هستند. همچنین، کتابخانه بچهها به گونهای چیده شده است که طبقات پایین قرار دارند و آنها بهراحتی میتوانند به کتابها دسترسی داشته باشند، کتابها را بریزند، بچینند و هر کاری که دلشان میخواهد انجام دهند. ما نیز اگر در کنار آنها بودیم، برایشان داستان میخواندیم و خودمان نیز کتاب میخواندیم.
برای هر یک از فرزندانم در هر سنی که هستند، کتابهای در دسترس داریم. هر چند وقت یکبار، برنامهریزی میکنیم که کتابخانهمان را باهم مرتب کنیم و تفکیک کنیم که کدام کتاب را کدام یکی از بچهها بیشتر دوست دارد. گاهی اوقات طبقات را طوری چیدهایم که مثلاً در یک طرف کتابخانه، کتابهایی قرار دارند که پسرم بیشتر دوست دارد و در طرف دیگر، کتابهایی که دخترم بیشتر به آنها علاقه دارد. در وسط، کتابهایی هستند که هر دوی آنها دوست دارند. کتاب جزئی از متن زندگی ماست و به نظر من همین کافی است.
ممکن است با همین روش یکی از بچهها کتابخوانتر شود و دیگری کمتر. ما اصراری بر این موضوع نداریم. به این نکته نیز برمیگردیم که چرا میخواهیم فرزندانمان کتابخوان شوند؛ زیرا برخی مهارتها هستند که هر انسانی باید داشته باشد و از طریق کتاب میتوانند کسب کنند. البته تأکید میکنم که کتاب تنها مسیر نیست و ممکن است یکی زودتر با کتاب دَمخور شود و دیگری دیرتر. من هیچگاه اجبار نمیکنم که حتماً همه بچهها باید همواره کتاب در دست داشته باشند و همانند من به کتابها علاقهمند باشند. شاید یکی از آنها به موضوع دیگری علاقهمند باشد یا بخواهد مفاهیمی را از مسیر دیگری مثل هنر یا مسیر دیگری کسب کند.
کتاب در متن زندگی ما وجود دارد؛ زیرا من فردی کتابخوان هستم و به این فضا علاقه دارم؛ اما اجباری در کار نیست. ما صرفاً محیطی را فراهم میکنیم و خودمان به آنچه دوست داریم و فکر میکنیم درست است عمل میکنیم. امیدوارم بچهها نیز همراه ما شوند؛ اما اگر هم نشوند، انتخاب خودشان است. در بحث علاقهمندکردن بچهها به کتاب، باید بگویم که ما فعالیتهایی مانند رفتن به تئاتر و سینما را داریم و محصولات مناسبی را برای آنها انتخاب میکنیم. هنر و ادبیات جزئی از زندگی ماست و فکر میکنم مهمترین نکته برای علاقهمندکردن بچهها به هر چیزی، این است که پدر و مادر اهل آن موضوع باشند و فضایی فراهم شود تا بچهها در آن بستر رشد کنند. این شرایط میتواند کافی باشد.
– کتابخواندن چه تأثیری داشت که شما در آینده به سمت فعالیت در حوزه فرهنگ و ادب حرکت کنید؟
بیشتر از تعداد کتابهایی که در این زمینه مطالعه کردهام، بیشتر از نقشی که حجم کتابها به لحاظ کمّی در این مسیر داشتهاند، آن کیفیتی که من تجربه میکردم در مسیر من نقش اساسی ایفا کرده است. من از کتابخوانی لذت میبردم؛ حتی اگر در برخی برههها کمتر کتاب میخواندم؛ اما همچنان از آن لذت میبردم. به یاد دارم که یک بار مجلهای را تنها بهخاطر یک صفحه از آنکه شامل یادداشتهای یکی از نویسندگان بود، هر ماه خریداری میکردم و بارها و بارها همان یک قطعه متن را میخواندم و لذت میبردم. به نظر میرسد آن تجربه شیرینی که داشتم و ارتباط عمیقی که با فضای ادبیات و محتوای کتابها برقرار کرده بودم، تأثیر بسیار بیشتری بر مسیر زندگیام داشت تا اینکه بخواهم بگویم تعداد کتابهایی که مطالعه کردهام، بسیار زیاد بوده است یا نکات مشابه.
– آیا آثار ادبی همکارانتان را مطالعه میکنید؟
کتابهای دوستان و همکارانم را نیز بهطور جدی دنبال میکنم. هر کتابی که از دوستانم که میشناسم منتشر شود، مطلع میشوم و حتماً تهیه کرده و مطالعه میکنم. همچنین، تولیدات ناشرها را معمولاً رصد میکنم و پیگیر آنها هستم و دوست دارم در جریان این آثار قرار بگیرم.
پیغام شما