دختری نوجوان بهنام لنا به تنهایی با پدرش زندگی تازه ای را شروع کرده است. مادرش به دلایلی نامشخص از پدرش طلاق گرفته و با شخص دیگری ازدواج کرده و در همین یکسال جدایی بچه دار هم شده است. پدر که نتوانسته است رابطه را از جدایی نجات دهد تمام تلاش خود را میکند تا دختر نوجوانش احساس ارامش داشته باشد و سعی کرده حتی جای مادر و همبازی را برای او پر کند. به طوری که برخی روزها با دخترش لاک زدن دست و پا را هم امتحان کرده است و پدری بسیار مهربان و دلسوز است. لنا مبتلی به لکنت زبان است و به همین دلیل هم در مدرسه جدید خود نتوانسته است دوستی پیدا کند و چهار نوجوان همکلاسی او بارها او را اذیت کرده اند ولی یکی از این پسرها به او علاقمند است و در بیشتر مواقع مانع آسیب رساندن جدی دیگر دوستانش به او می شود. لنا در تنهایی خود با سگش به کارهای هنری خود میپردازد و از وسایل دور ریختنی وسایل تزئینی درست میکند.
دو مرد که یک توله شیر را برای یک فرد ثروتمند که علاقمند به شکار است در قفس انداخته اند تا در ازای پولی گزاف آن را به او تحویل بدهند اما بچه شیر طی اتفاقی که برای آنها در مرداب و دیدن تمساح ها می افتد گم می شود و لنا به طور اتفاقی آن بچه شیر سفید را پیدا میکند و تصمیم میگیرد تا از این توله شیر نگهداری کند، غافل از این که گروهی در تلاش هستند تا این توله شیر را به دست بیاورند! به همین دلیل لنا تمام تلاش خود را برای محافظت از این توله به کار میگیرد. در همین اثنا آن پسر با لنا طرح دوستی میریزد تا ناراحتی هایی که دوستانش به وجود آوردند را از بین ببرد و پدر لنا هم که می بیند بالاخره یک دوست برای لنا پیدا شده است از این رابطه استقبال میکند. اما به طور ناخواسته عکسی که لنا و دوستش با توله شیر میگیرند باعث میشود که دزدان به جای توله شیر پی ببرند و او را از دستش بگیرند ولی بعد از یک کشمکش و با ورد پلیس دزدان و آن مرد ثروتنمد سفارش دهنده کار را دستگیر میکنند و توله شیر را به جایگاه خود در طبیعت برمیگردانند.
پیغام شما