تحلیل سریال ۱۰۰
نویسنده : ناصر اسدی
۱۳ فروردین ۱۳۹۹
مجموعه تلویزیونی ۱۰۰ از تولیدات شبکه سی بی اس و کمپانی برادران وارنر یکی از سریال های پرطرفدار آمریکایی است که عمدتا از بازیگران نوجوان یا به اصطلاح تینیجر[۱] استفاده کرده و طبعا بیشترین مخاطب هم از این قشر داشته است. این مجموعه محصول سال ۲۰۱۴ بوده که البته به مرور تا سالهای بعد نیز فصل های بعدی آن تولید و پخش شد. تاکنون فصل ۶ آن نیز پخش شده و در سال ۲۰۲۰ قرار است فصل ۷ آن هم به بازار عرضه شود. نویسنده رمانی که خاستگاه تولید این مجموعه شد کاس مورگان[۲] و نویسنده نمایش های تلویزیونی سریال جیسون روزنبرگ[۳] است.
داستان مربوط است به انفجارهای هسته ای که زمین را غیرقابل سکونت می کند و انسانها به کمک فناوری های فضایی مجبور میی شوند در مدار زمین زندگی کنند تا زمانی که دوباره زمین قابل سکونت شود …. بقیه ماجرا را می توانید در اینجا و اینجا بخوانید.
از آنجا که این سریال مخاطبان زیادی از قشر نوجوان و جوان داشته ، به نظر می رسد که حاوی جذابیت هایی است که توانسته این اقشار را جذب کند. اما سوای نکات جذاب بصری که عمدتا در نمایش های تلویزیونی و سینمایی آمریکایی بسیار یافت می شود و در این مجموعه تلویزیونی هم مشاهده می شود، آنچه بیشتر لازم به نظر می رسد، تحلیل محتوای این مجموعه است. همچنین از آنجا که بسیاری از نوجوانان و جوانان ایرانی هم این مجموعه را دنبال کرده اند، بررسی آن به لحاظ اثرگذاری و کاشت فرهنگی در این قشر از جامعه حائز اهمیت است. لذا در زیر طی نیم نگاهی کوتاه به چند نکته قابل توجه در این مجموعه اشاره می شود.
نکات فنی
اگرچه در اینجا هدف بررسی نکات فنی این مجموعه نیست، اما اشکلاتی بسیار فاحش در روایت و لایه های فنی آن مشاهده می شود که نمی توان آنها را نادیده گرفت، مثلا لباسهایی که شخصیتهای داستان (یعنی کسانی که پس از انفجار هسته ای همه آثار تمدن را از دست داده اند و ۹۷ سال بدون امکانات مدرن زندگی کرده اند)، استفاده می کنند آنقدر امروزی است که مناسبتی با گذر زمان به مدت ۹۷ سال ندارد. حتی گاهی بسیار نو و مرتب است گویی که تازه از خشکشویی درآورده اند. زبانی که اقوام مختلف با آن صحبت می کنند طوری است که گویی هزاران سال به عقب برگشته اند. چرا باید انسان های امروزی زبانشان را فراموش کنند و زبان جدیدی تولید کنند؟! حتی ابزاری که در زندگی روزمره استفاده می کنند و محل زندگی آنان به گونه ای است که گویی هیچگاه در آنجا تمدنی وجود نداشته است؟ و نکاتی از این دست….
نکات محتوایی
نگرش فمینیستی
تقریبا همه قهرمانان این مجموعه زن هستند. و بیشتر دختران نوجوانی اند که دیدگاه های بسیار متفاوت و اغلب متناقضی نسبت به والدین خود دارند. آنان در نقش انسان هایی عاقل تر و با مهر انسانی بیشتری ظاهر می شوند. آنان بیش از پسران و به خصوص مردان نسل های پیش از خود از انسانیت و انصاف و عدالت بهره دارند. مردان این داستان اغلب ضعیف، غیرمنطقی، احساسی، پیرو و در بهترین حالت از تصمیم گیری های درست ناتوانند. چنان که بارها در دیالوگهای سریال گفته می شود، این نسل (یعنی دختران نوجوان و در مرتبه دوم پسران نوجوان) وارثان به حق زمین اند. اینها هم مادرانی دلسوز هم جنگجویانی زبردست و هم سیاست مدارانی خبره و باهوش هستند، به گونه ای که با وجود کمی سن، همیشه یک قدم از دیگران (یعنی مردان و به ویژه نسل پیش از خود) جلوترند. اما این وارثان چه ویژگی هایی دارند:
گسست نسلی
قهرمانان داستان با والدین خود و به طور کلی با نسل گذشته بسیار متفاوت هستند. آنان نگرش متفاوت، سلیقه، هنجار، تمایلات، آرزوها و … متفاوتی دارند که اغلب در تضاد با هنجارها و خواسته های نسل گذشته است. نسل جدید فقط به خود (به عنوان نمادی برای وارث بر حق و با صلاحیت زمین) می اندیشد، به لذت بردن از زندگی و فارغ از بندوبست های هنجاری. این قشر از جامعه کم کم طی روند داستان قدرت مدیریت و رهبری اعضای جامعه را به دست گرفته و تمام اقدامات گذشتگان را زیر سوال می برند. حتی اقداماتی که در راستای نظم دهی به امور و برگشت به زمین و ادامه بقا انجام شده ، همگی بر پایه های خودخواهی تعبیر می شود؛ و البته تا حدودی هم همینطور بوده است. سریال نگرش و رفتار مستبدانه و خودخواهانه ای از نسل گذشته به نمایش می گذارد. تصمیماتی خشک و خشن که منجر به از بین رفتن جان شهروندانشان می شود. و از سوی دیگر نسل نوجوان را رهبرانی دلسوز، نوع دوست و خواهان صلح جهانی نشان می دهد. در صورتی که در ادامه داستان همینها به کشتار و جنایات بسیار بدتری دست می زنند و در سایه توجیه، عادی جلوه داده می شود. این قهرمانان تینیجر با آن که والدین خود را دوست دارند و گاهی به خاطر آنها هزاران نفر از مردمان دیگر را بی گناه کشتار می کنند، اما از هیچیک از هنجارهای آنان پیروی نمی کنند.
مقابله با سنت ها
تلاش نسل امروز فقط برای زنده ماندن و لذدت بردن است. مقابله با سنتها در سراسر روایت نمایان است. چه زمانی که در مدار زمین هستند و چه زمانی که به زمین برگشته اند تا نسل انسان را ادامه دهند. این نسل به هیچ یک از موازین اخلاقی گذشته (چه دینی یا غیرآن) پایبندی نشان نمی دهد. هر دم با کسی مجالست دارند و به راحتی به هم پشت می کنند. مسلک دم غنیمتی و خوشگذرانی در فرصت های مقتضی ایده برتر آنهاست. از دید این قشر از جامعه سنتها و آداب گذشتگان چیزی جز ستم و نابرابری نیست. آنها به آداب و سنن نه به عنوان قواعدی برای برقراری نظم در جامعه، بلکه به عنوان ابزاری برای تامین خواسته های شخصی و گروهی و در قید و بند کردن دیگران تعبیر می کنند. لذا هیچ سنتی از گذشتگان را برنمی تابند جز خواسته های شخصی خود که آن هم دقیقا مبتنی بر تمایلات احساسی و لذت و خوشی آنهاست. و اینجا نیز در سایه توجیه نوع دوستی بیان می شود. در واقع به طور ضمنی قواعد و مناسبات نسل های گذشته را عامل ویرانی زمین می دانند و خود را در مقابل آنها قرار می دهند، اما در عمل و در ادامه داستان بدتر همانها عمل می کنند (فقط با توجیهاتی جدید).
غرب برتر
قهرمانان داستان این مجموعه که در نقش مثبت ظاهر می شوند، (بجز موارد استثنا که آن هم در رفتار و نگرش تقریبا نسخه غربی شده نژاد خود هستند) عمدتا چهره و آرایش غربی دارند. سفیدپوست، چشمان آبی، موی بور، و … در سوی مقابل شخصیتهای منفی یا خاکستری با پوست رنگین، موی مشکی، چشمان مشکی و … ظاهر می شوند. این تمایز یادآور دیدگاه شرق شناسانه ادوارد سعید است که همواره در نمایش های رسانه ای غربی شاهد آن هستیم: “ما” در برابر “دیگران[۴]“. قهرمانان اغلب رهبر، تصمیم گیرندگانی عاقل و منطقی، کمتر خطاکار و در این صورت حتما دلیلی برای خطای خود دارند، نوع دوست، فداکار، مراقب محیط زیست و … هستند. در مقابل “دیگران” احساسی، بی توجه به نوع بشر و محیط زیست، رهرو، غیرمنطقی، خونخوار و آدم کش و …. هستند. در این سریال قهرمان داستان دختر نوجوان موبور به عنوان نماد “خرد انسانی” معرفی می شود. کسی که قرار است زمین و انسان را از نابودی نجات دهد. در صورتی که در سایه همین توجیهات، بیش از هر شخص یا گروهی در داستان آدم می کشد و حتی به نزدیکان خود نیز خیانت می کند. از ابتدا به روشنی مشخص نیست که چه کسانی زمین را به ویرانی کشانده اند، اما این دختر نوجوان و نسل امروزی غربی است که در پی نجات زمین و انسان است نوع بشر را به زمین هدایت می کند.
مرزبندی نژادی میان انسان ها در این نمایش تا جایی ادامه می یابد که حتی در یکی از قسمتهای آن به طور ضمنی خون سرخ رنگ (که از آن همه مردم است) را مربوط به مردم عادی و خون سیاه رنگ را که در رگهای فروانروایان و شاهزادگان (که از برگزیدگان هستند) و نیز قهرمان اصلی داستان (یعنی کلارک دختر تینیجر موبور و چشم آبی) جریان دارد، به انسان های با نژاد برتر معرفی می کند.
اومانیسم افراطی
پس از رنسانس در غرب واکنش بسیار تند رو به رشدی علیه حکمت کلیسا شکل گرفت. انسان از بندوبست های دینی دگم خارج و به آزای و سروری فوق العاده روی نهاد. به نوعی انسان مسیری را طی کرد که فقط خود را لایق زیستن می دید. انسان غربی با تصور این که هر چه هست ملک طلق اوست و اوست که نه تنها بر همه موجودات زمین که بر تمامی کائنات برتری دارد، در هر زمینه ای به انحصارطلبی دست زد. در این نمایش به وفور می توان چنین نمادها و نشانه هایی را مشاهده کرد که در آن صرف انسان بودن (آن هم از نژادی که سازندگان سریال معرفی می کنند) توجیه هر تخریب و ویرانی است. بی توجهی به طبیعت در زیر سایه نسل بشر کاملا مفقود است. هر چیزی باید در خدمت بقای بشر باشد؛ آن هم از نسل و نژادی که سازندگان فیلم نمایش می دهند.
ذات شریر انسان
در جهان مسیحیت و تا زمان اندیشمندانی چون جان لاک انسان موجودی ذاتا شریر تصور می شد. به همین دلیل هر آنچه جسمانی و مادی بود، پلید و شیطانی تلقی می شد و مستوجب کیفر. روایت این داستان، نگرش و رفتارهای مردم ساکن در زمین را (یعنی “دیگران”) به گونه ای نمایش می دهد که گویی مصداق بارزی از همان تفکر شریر بودن ذات انسان است. و البته این همان انسان نسل گذشته است نه انسان نسل امروز، مگر به طور استثنا نوجوانانی از میان آنها پیدا شوند و در عمل و نگرش از جنس گذشتگان خود نباشند،که در واقع این هم نمایانگر همان گسست نسلی برای “دیگران” نیز هست. از این رو قهرمانان داستان (مردم آسمان به رهبری تینیجرها) با توجیه ضمنی “انسان گرگ انسان است”، به راحتی دست به کشتار “دیگران” می زنند. به راحتی و مشخصا بیان می شود که اگر تو نکشی دیگران می کشند. پس برای زنده ماندن باید جنگید. این قاعده در سراسر سریال غالب است.
توجیه خطا
ما اشتباه نکردیم، تو درست عمل کردی، کار تو درست بود، هر کاری می تونستم کردم، راه دیگه ای نداشتم، اینها جملاتی است که پس از هر جرم و جنایت قهرمانان داستان از سوی خودشان یا نزدیکانشان بیان می شود. چاشنی این توجیه سازی ها اسطوره های نجات بشر، نجات زمین، بقای انسان، و … است که البته نویسنده/نویسندگان به شکلی ناشیانه و گاهی مضحک در روایت داستان گنجانده اند. همه این اقدامات قهرمانان در حالی صورت می گیرد که به طور منطقی راههای دیگری هم برای رفتارشان وجود دارد و مخاطب عاقل و متفکر به راحتی می تواند آنها را تصور و عملی کند. یکی از قهرمانان محبوب داستان مردم یک روستا را بدون هیچ دلیل به رگبار می بندد. این صحنه یادآور رفتار وحشیانه سرهنگ ویلیام کالی آمریکایی در جنگ ویتنام است که طی آن حدود ۴۰۰ نفر از مردم بی گناه روستای “می لای” را بی هیچ دلیلی کشتار کرد. در اینجا اما دستگاه توجیه سازی سازندگان فیلم برای این اقدام قهرمان داستان راهکاری پیدا کردند. آنان از اسطوره عشق استفاده کردند. عشق وی به یکی از دوستان گم شده اش که در آن روستا هم نبود، باعث شد که وی دچار جنون آنی و مرتکب جنایت شود. اما بازنمایی روایت و ابزار فنیِ نمایش، در کنار واکنش غیرعقلانی برخی از بازماندگان کشته شده ها، داستان را به گونه ای پیش می برد تا از این قهرمان چهره ای مظلوم و محبوب باقی بماند و بی گناهی وی را در نگاه مخاطب توجیه کند.
آخرالزمان
چندسالی است که بحث آخرالزمان در نمایش های سینمایی و تلویزیونی باب شده که هر کدام به زعم خود تعبیر و تفسیر می کنند. در این داستان نیز انفجار هسته ای و از بین رفتن امکان حیات بر روی کره زمین که به شکل های متفاوتی رخ داد، بحث آخرالزمان مطرح می شود. البته در این داستان آنچه بیشتر اهیمت دارد، موضوع نجات بشریت است و در واقع چه کسانی صلاحیت حضور و ظهور آخرالزمانی را دارند. بنابر روایت داستان، نسل برگزیده و کانون خرد انسانی یعنی تینیجرهای موبور غربی هستند که به رهبری کلارک (برگرفته از نام آرتور سی. کلارک نویسنده انگلیسی رمان تخیلی) دختر قهرمان اصلی داستان، صلاحیت ادامه نسل انسان را دارند. آنها برای این هدف مدام می جنگند! در واقع در بحث آخرالزمانی آنچه بیش از هر چیز مهم است، این که چه کسانی وارث زمین خواهند شد. از نکات قابل توجه دیگر این که زمین به واسطه انفجارهای هسته ای قرار بود قابل سکونت نباشد، اما برخلاف تصور بعدا (پس از ۹۷ سال) معلوم شد که کسانی از مردمان زمینی توانسته بودند با شرایط سازگار شوند و ادامه حیات دهند. قهرمانان داستان که به مردم آسمان لقب گرفتند، مادام که در مدار زمین زندگی می کردند، همه چیز بر روی زمین بر قاعده خود پیش می رفت و زندگی جریان داشت. اما همین که آنان برگشتند تا نمایندگان و وارثان بشریت بر روی زمین باشند، جنگ و نابودی را دوباره شروع کردند و هر آنچه از مردمان روی زمین بود به نابودی کشاندند و در نهایت هر آبادانی که وجود داشت از بین رفت. سرانجام زمین دوباره از حیات عاری شد. این موارد به گونه ای بازنمایی شده که مخاطب همچنان در کنار و همراه قهرمانان خاص داستان در پی یافتن حق حیات و رسیدن به جایگاه انسانی خود است.
بدآموزی – تشویق به ضدهنجارها
اخلاق مبتنی بر فلسفه اگزیستانسیالیست به نظر مبنای ارزش های اخلاقی حاکم بر سریال است. در این مجموعه به راحتی روابط جنسی تینیجرها عادی جلوه داده می شود؛ حتی به صورت گروهی. این که روابط دوستانه منجر به روابط جنسی بیانجامد یک امر طبیعی است. حتی بدون هیچ محدودیتی همجنسگرایی نیز کاملا مجاز و منطقی نمایش داده می شود. همه اینها در کنار نارو زدن ها، دم غنیمتی های افراد و … نمونه هایی از نظام اخلاقی حاکم بر نجات دهندگان نسل بشر هستند. این وارثان برحق زمین در هر زمان که لازم بدانند از اغفال جنسی دشمن یا رقیب، نیز برای رسیدن به اهداف خود برکنار نیستند؛ با این که نمایش داستان آنها را افرادی متعهد در رفاقت و روابط نشان می دهد. عدم پایبندی به حقوق دیگران، اشغال و تجاوز به حریم دیگران، خیانت به میزبان و … از جمله اصول اخلاقی حاکم بر داستان است.
نمایش خرد انسانی
رهایی از عذاب وجدان
وجدان یا همان نفس لوامه ابزاری برای کنترل اندیشه و رفتار پلید انسانی است. و در صورت خطا همین نیرو فرد را به چالش می کشد. احساس ناآرامی که شخص پس از ارتکاب یک خطا به وی دست می دهد، حاکی از وجود بهره ای از انسانیت و پاکی سرشت وی است. اما در این روایت سریالی همه شخصیت ها و به خصوص قهرمانانی که قرار است بشریت را نجات دهند، پس از هر کشتار و خطایی به توجیه ان می پردازند. برای هر یک از قهرمانان مجرم، شخصیتی مشاور و همدل در نظر گرفته شده که در گفتگوی با وی امر توجیه و عادی سازی خطاها را حل می کند. گاهی صحنه هایی در این زمینه نمایش داده می شود که بسیار به مراسم اعتراف در کلیسا شباهت دارد. پس از هر جرم و جنایتی وجدان (اگر به طور کامل سرکوب نشده باشد) فعال می شود و به نهیب های درونی شخص را از کرده خود به سوی ندامت و جبران وامی دارد. این نقش اصلی و لازمه وجود یک انسان معمولی است. حال اگر در این میان یک مانعی پیدا شود تا جرائم و خطاهای شخص را به عللی پیوند بزند که گویا در اختیار وی نبوده، چنین به نظر می رسد که نقش وجدان را از اثر انداخته و عمل خطا را عادی و بایسته جلوه دهد. قهرمانان و وارثان زمین در این سریال فراوان، که تینیجرها به رهبری کلارک هستند، همواره یکی از خودی ها و حتی گاهی از دیگران را در کنار خود دارند تا آنان را از عذاب وجدان برهند. عذابی که شاید در نگاه منتظر مخاطب مجرم را به راه بهتری رهنمون شود. اما هرگز چنین اتفاقی نمی افتد، مگر در مورد خطاهای کوچک آن هم در برابر خودی ها یعنی “ما”.
وجود مقدم بر ماهیت
به طور کلی پیام های این سریال مبتنی بر اصالت وجود کدگذاری شده است. بیش و پیش از هر چیز زنده ماندن، زندگی کردن با هر مرام و اخلاق اجتماعی، فراغت از هر قید و بند هنجاری جامعه، کسب لذت حتی به قیمت کشتن دیگران، رسیدن به هدف شخصی و گروهی بدون در نظر گرفتن مسائل اخلاق انسانی و اجتماعی برای قهرمانان ارزشمند است. در این سریال دلالت های ضمنی و آشکار فراوانی وجود دارد که این امر را نشان می دهد. در بسیاری از صحنه ها در مکان های متفاوت (چه در فضا یا بر روی زمین) تنها به ارضای تمنیات درونی خود اقدام می کنند، اما در پی آن توجیه اقدامات بشردوستانه و حفظ بقای نوع انسان به کمک بازیگر می آید.
طرح مسئله و تحمیل قضاوت
از نکات جالب این مجموعه این که هر زمان که گرهی اخلاقی مطرح می شود که قهرمانان خود را مجبور به نادیده گرفتن مسائل انسانی و اخلاقی می بینند، مخاطب را در مقام قضاوت شخصی رها نمی کنند. آنها در سکانس یا سکانس های بعدی با سلاح توجیه قضاوتی را به مخاطب خود تحمیل می کنند که مبتنی بر اصول و قواعد فکری حاکم بر داستان است. این القای قضاوت گاهی چنان ناشیانه و ابلهانه انجام می شود که با کمی توجه و هشیاری مخاطب می تواند سوگیری سازندگان را در طرز فکر موجود در داستان کشف کند.
سخن پایانی
در مجموع به نظر می رسد که این نمایش سریالی نه تنها حاوی اشکالات هنری و فنی بسیاری است، بلکه و مهمتر از همه حاوی بدآموزهایی است که بیش از هر کسی قشر نوجوانان و جوانان را تحت تاثیر قرار می دهد. این اثرات منفی زمانی بیشتر و شدیدتر می شود که این قشر از جامعه به هنجارهای حاکم و نسل پیش از خود اعتماد کافی ندارد. هویت افراد در این دوره سنی هنوز در حال شکل گیری است. فقدان الگوی مناسب فکری و رفتاری یا بی اعتمادی به این الگوها در کنار الگوهای القایی چنین نمایش هایی، می تواند اثرات جبران ناپذیری داشته باشد.
الگوسازی و ترویج الگوهای فکری و رفتاری خاصی که گاه برای یک جامعه ممکن است بسیار مخرب باشد و در این سریال عرضه می شود، چنان با جذابیت های بصری و احساسی همراه است که مخاطب نوجوان و جوان ما شاید نتواند در برابر آن مقاومت کند. این روند که مبتنی بر نسبی گرایی اخلاق طراحی و ارائه شده است، طبیعتا برای انسان (که اغلب دوست دارد هر کاری که دلش می خواهد انجام دهد) بسیار مطلوب و جذب کننده است. به همین دلیل شناخت درست از رسانه ها و عملکرد آنها و نیز داشتن هویت منسجم و قوی در میان جوانان برای موضوعی است که در اینجا دغدغه خاطر دلسوزان حوزه فرهنگ جامعه قرار می گیرد.
یکی از مشکلات موجود گسست نسلی بین نوجوانان و جوانان با نسل های پیش خود است. این که چرا چنین مشکلی پیش آمده مجالی دیگر و آسیب شناسی نیاز دارد. اما آنچه باید در اینجا مد نظر قرار گیرد، اقدامات رسانه ای در کنار دیگر مراجع فرهنگی و الگوسازی در جامعه است.
سازندگان نمایش های گوناگون بار مضاعفی بر دوش دارندف از یک سو باید خلا ناشی از نبود الگوی فکری و رفتاری مورد قبول قشر نوجوان و جوان را پر کنند و از سوی دیگر باید الگوهای مورد نظر و مطلوب جامعه را به گونه ای کدگذاری کنند که در رقابت با رسانه های رقیب شکست نخورند. مسلما این مسئولیت و وظیفه ای دشوار و خطیر است، اما در صورت حمایت مادی و معنوی دستگاه های سیاستگذار فرهنگی شدنی است.
[۱] teenager
[۲] Kass Morgan
[۳] Jason Rothenberg
[۴] Others
تا حالا تو عمرم آنقدر آدم هموفوبیک ندیده بودم😐
فقط کلارک که جز شخصیت اصلی بود موهای بور داشت:/
این همه فیلم راجب قدرت مردا ساختن،یکی راجب زن ها باشه یقه ی کسی رو نمیگیرن
به نظر بنده یکی از دیگر نکات مهم فیلم
که خیلی سریع به آن اشاره شد و رد شد بحث تاثیر هوش مصنوعی در جوامع بعدی است
اینکه دلیل اصلی انفجار هستهای در ۹۷ سال قبل یک ویروس سایبری بود، و این ویروس سایبری توانسته بود در زمان حال خود را به واسطه یک میکروچیپ به سیستم عصبی انسانها برساند و آن را در اختیار خود بگیرد.
تحلیل چرت و پرتی بود
فقط کلارک مو بور بود
در ضمن حتی اگه جنگ هسته ای هم پیش بیاد مسلما مردم آمریکا میتونن نجات پیدا کنن نه ما مردم بدبخت و آواره ایرانی
این مقاله رو واقعا کی نوشته؟؟؟ ذهنش مریض بوده، ب اکتاویا و بلامی و… میگفتن تو رهبری تو فرمانده ای، یدونه کلارک فقط خونش سیاه شد اونم تو ازمایشگاه، همچین نوشته غرب برترررر انگار آمریکا باباشو کشته،
بعدشم ک من همش داشتم فک میکردم اینا چرا همشون رنگ موهاشون سیاهه فقط کلارک موهاش روشنه، بعد تو مقاله نوشته تینیجر موبور غربی😂😂😂خداوکیلی چرت و پرت ننویسید
عرض ادب
نقد جالب و کاملی بود. با همه قسمت ها موافقم.
جز غرب برتر.
در سریال همه نوع آدمی با هر اخلاق خوب و بد بود. اصلا سیاه سفید زرد نداشت.
با سلام
قطعا بهترین شخصیت فیلم از همه نظر مانتی بود که در واقع شرقی بودش. پس غرب برتر نمیتونه تحلیل درستی باشه.
بله، سینما قطعا قوی ترین سلاح برای انتقال عقایده و خب ما هم سرمایه مون رو میزاریم برا زندگی نامه کسی که پدر و پدربزرگش به ماسطه جنگ با ایرانیا محبوب بودن.