پویانمایی مناسب با موضوع نقش التیامبخش کتابها در زندگی انسانها
در این مطلب به معرفی پویانمایی کوتاه «The Fantastic Flying Books of Mr Morris Lessmore» پرداختهایم که براساس یک کتاب با موضوع زندگیبخشی کتابها ساخته شده است.
به گزارش انجمن تخصصی کودک و رسانه به نقل از ایبنا، پویانمایی «The Fantastic Flying Books of Mr Morris Lessmore» اثری کوتاه و صامت است که در فضایی فانتزی، نقش التیامبخش کتاب در زندگی افراد بهخصوص پس از یک فاجعه طبیعی را روایت میکند. این پویانمایی بر اساس داستان کتابی با همین نام ساخته شده است که انتشارات پرتقال آن را با ترجمه فرمهر منجزی و با عنوان «موریس و کتابهای پرنده» در بازار کتاب کودک و نوجوان ایران منتشر کرده است.
در این شماره از پرونده «کتاب، تئاتر و سینمای کودک و نوجوان» به معرفی این پویانمایی میپردازیم که در سال ۲۰۱۱ در آمریکا به نمایش درآمد و جایزه اسکار بهترین پویانمایی کوتاه ۲۰۱۲ را به خود اختصاص داده است. داستان این پویانمایی با فضایی رنگی در بالکن یک هتل آغاز میشود. موریس در بالکن بالاییترین طبقه هتل نشسته، دفتری در دست دارد و اطرافش کتابهای زیادی در اندازه و رنگهای مختلف چیده شده است. در صفحه کتابی که جلوی موریس باز است و او در حال خواندن آن است، تصویر عروسکی فنری دیده میشود. طوفان آغاز میشود و اولین نشانههای ترس در صورت تصویر عروسک داخل کتاب نشان داده میشود و این ویژگی، قصد نشاندادن زندهبودن کتاب را دارد. حروف کتاب موریس بر اثر طوفان پخشوپلا میشود و از بین میرود، نشان هتل در اولین لحظات بر اثر طوفان از جا کنده میشود؛ حتی خانهها نیز کنده و پراکنده میشوند. موریس هم که در حال دنبالکردن کتابش در طوفان است، همراه با خانه و دفترچه قرمزرنگش در یک گردباد فروکشیده و گم میشود.
طوفان که آرام میگیرد موریس از خانهاش بیرون میافتد؛ کلاه، عصا و دفترچهاش نیز که نشانههای هویتی او محسوب میشوند، در کنار او فرود میآیند. همهچیز در اطراف موریس سیاه و سفید و خاکستری است؛ اما موریس هنوز کمی رنگ به خود دارد؛ او سرفه میکند و همراه با سرفه مقداری از حروف از دهانش روی صفحات کتابش میریزد و دوباره بر اثر وزش نسیم، حروف از صفحات فاصله میگیرند و در این لحظه موریس نیز رنگ خود را از دست میدهد و سیاه و سفید میشود. او بلند میشود و برای گذر از شرایط موجود شروع به حرکت میکند؛ همهجا آوار است و مردم نیز در پی وسایل خود میگردند. موریس هم که در حال راهرفتن در این آشفته بازار است، با عبور از پلی ناگهان در آسمان، کتابهایی شبیه به پرنده رنگی را میبیند؛ او وقتی سرش را بلند میکند عبور دختر جوانی را میبیند که با ربانی به دست، به کتابهای پرنده رنگی متصل شده و در آسمان به پرواز درآمده است.
در این صحنه همهچیز در محیط به غیر از موریس، رنگی شده است. موریس که وسوسه میشود مثل دختر رنگی شود و پرواز کند، سعی میکند کتابش را به هوا پرتاب کند تا کتاب او نیز به جمع کتابهای در حال پرواز بپیوندد و او را به آسمان ببرد؛ اما موفق نمیشود و کتاب جلوی پایش روی زمین میفتد. یک کتاب شبیه به پرنده، روی دست چپ دختر جوان در آسمان نشسته است. دخترک، کتاب پرنده روی دستش را به سمت موریس روانه میکند و خودش به آسمان میرود؛ کتابی که به سمت موریس میآید پا دارد و این نشانهای دیگر از حیات کتاب در این پویانمایی است. کتاب روی نرده به صورت بازشده میایستد. در صفحه سمت راست کتاب، متن آن با حرف H شروع شده است و در سمت چپ تصویری آشنا از یک موجود خیالی که تخممرغی دستوپادار است، دیده میشود. این شخصیت، هامپتیدامپتیِ کتابهای لوریس کارول است و H، حرف اول هامپتیدامپتی است که در فارسی با اسمهایی همچون گرد و خپل، تپلی و… ترجمه شده است. با ورقخوردن صفحات کتاب، تصویر هامپتیدامپتی متحرک شده و به موریس اشاره میکند به سمتی حرکت کند که او میگوید. کتاب، موریس را به سمت ساختمانی هدایت میکند که کتابها پرندهوار در اطراف آن پرواز میکنند و بعد وارد ساختمان میشوند.
موریس نیز همراه آن کتابها وارد ساختمان میشود؛ این ساختمان شبیه به یک کتابخانه است که برخی کتابهای آن با پا روی زمین هستند و برخی کتابهای دیگرش هم مثل پرنده از این سو به آن سو میروند. بر دیوار این کتابخانه، تصویر آن دختری که در حال پرواز بود و دیگر کتابداران این کتابخانه، دیده میشود. موریس صدای پیانویی را میشنود و بعد کتاب هامپتیدامپتی را در حال نواختن پیانو میبیند. موریس با آهنگی که نواخته میشود در میان کتابخانه و کتابهای دیگر در اطرافش، به حرکت و رقص در میآید و در انتهای سکانس، کتابها رقصیدن موریس را تشویق میکنند. صبح روز بعد کتاب هامپتیدامپتی، موریس را که در رختخوابش که کتابی است با ستونها و پایههایی از جنس کتاب، بیدار میکند. موریس برای کتابها صبحانه درست میکند و جالب است بدانید، صبحانه کتابها، حروف هستند. بعد از صبحانه، کتابها شاد و رقصان برای لباسپوشیدن صف میکشند و موریس از کمد لباسها، روکش کتاب بر تن آنان میکند و آنها نیز به محیط بیرون از کتابخانه پر میکشند. صدای سوتِ کتابِ کوچکی در قفسههای بالایی کتابخانه، توجه موریس را به خود جلب میکند. کتاب کوچک به کتاب کهنه و فرسودهای در قفسه اشاره میکند که حتی نای سر پا ایستادن نیز ندارد. موریس، آغوشش را باز میکند و از کتاب کهنه میخواهد که روی دستهای او بپرد. با پریدن کتاب، تمامی ورقههایش از هم جدا میشوند و روی زمین میریزند؛ در حالی که کتاب شدیداً رنجور و بیمار است، اتاق عملی کتابی برپا میشود و نگرانی دیگر کتابهای در صحنه، سکانس بامزهای را رقم میزند. کتاب به دستگاه اکسیژنی که خود او نیز کتاب دیگری است، متصل است.
موریس هم با ذرهبین در حال ترمیم کتاب است. او هرچقدر سعی میکند صفحات کتاب را به هم بچسباند، علائم حیاتی کتاب برنمیگردد. موریس که از تلاشهای بیثمر درمانده شده است به توصیه کتاب هامپتیدامپتی گوش میسپارد که سعی دارد به او بفهماند برای اینکه کتاب به زندگی برگردد باید چکار کند. او شروع به خواندن کتاب میکند؛ کتاب با خواندهشدن نفس میکشد، حرکت میکند و دوباره به زندگی بر میگردد. موریس نیز همراه کتاب قدیمی در جهان کلمات به پرواز در میآید و در دنیای کتابها سیر میکند؛ کتابهای دیگر نیز با او در این دنیا به گردش درمیآیند و کتاب قدیمی هم که حالا دیگر قدرت پرواز پیدا کرده، به راحتی به قفسه خودش بر میگردد.
همان شب دوباره موریس بعد از مدتها دفترش را برمیدارد و شروع به نوشتن میکند؛ همان دفتری که نوشتههایش را قبلاً در طوفان از دست داده بود. صبح روز بعد نیز، موریس زیر درختی به نوشتن مشغول میشود و از ارتباط لذت زندگی و ساختن نغمهها مینویسد. موریس در نقش کتابدار کتابخانه روی نردبان کتابخانه به اینسو و آنسو میرود و به یکی از اعضای کتابخانه، کتاب به امانت میدهد. زن نیز دست کتاب را گرفته و کتاب مثل کودکی با او حرکت کرده، دور میشود. شاید او یکی از افرادی باشد که در طوفان فرزند خود را از دست داده و حالا کتاب کوچک را به مثابه فرزند خود میبیند. روزها میگذرد و موریس اعضای بیشتری را در کتابخانه ملاقات میکند؛ او به مردم طوفانزده شهر، کتاب قرض میدهد و حالِ آنها را بهتر میکند؛ مثلاً در صحنهای از پویانمایی میبینیم که کودکی کتاب را باز میکند و به محض اینکه نور کتاب بر چهرهاش پیدا میشود، او شادمان میشود.
موریس، خاطرات دختری را مینویسد که او را به این کتابخانه راهنمایی کرد و تصویری نیز از او در دفترش ترسیم میکند. زمان میگذرد و موریس پیر میشود و یک روز غروب که با همراهی کتابها به کتابخانه برمیگردد، در انتهای دفتر خاطراتش کلمه «پایان» را مینویسد. کتاب هامپتیدامپتی با تصاویر متحرک او را تماشا میکند. همه کتابها موریس را مشایعت میکنند و او به سوی نور تابیده از خارج کتابخانه میرود. موریس در حال مرگ است و در آستانه کتابخانه همه کتابها به گرد او به پرواز در میآیند. بر اثر این حرکتِ کتابها، موریس دوباره جوان میشود و به پرواز در میآید؛ درست مثل همان دختر کتابدار ابتدای پویانمایی که با طنابهایی که متصل به کتابهایی همانند بادبادک بود، در پرواز بود. موریس کتاب خودش را برای هدایت نفر بعدی که دخترکوچولویی است، میفرستد و کتاب هامپتیدامپتی در آستانه کتابخانه به احترام موریس کلاه از سر بر میدارد. با رسیدن کتابدار جدید و خوشحالی کتابهای این کتابخانه شگفتانگیز از رسیدن کتابدار جدید، در آخرین قاب این پویانمایی ، تصویر کتابداران قبلی را بر دیوار کتابخانه میبینیم.
کتاب به عنوان موجودی زنده، یکی از ریشهایترین و برجستهترین مفاهیم در این پویانمایی است و میخواهد به ما بگوید اگر ما کتاب را موجودی زنده میپنداریم، باید این را هم بدانیم که کتاب هم نیاز به رسیدگی و توجه دارد. عامل حیاتبخش برای یک کتاب، خواندهشدن است. کتاب زمانی زنده است که خوانده شود و همانطور که کتاب با خواندهشدن زنده میماند، خواننده نیز با خواندن کتاب روشن میشود و دانایی بر زندگی او طلوع میکند. پس رابطه انسان با کتاب، یک رابطه دو طرفه است. همچنین یکی دیگر از مفاهیمی که از این پویانمایی استنباط میشود، این است که همه اتفاقات زندگی فانی، گذرا و ناپایدار هستند؛ اما آنچه که به فهم، اندیشه، خِرَد و کتاب گره خورده است، مانا و جاودانه میماند. این اثر برگرفته از زندگی واقعی ترویجگری است که پس از توفان کاترینا، به پناهگاهها رفت و برای بچهها کتاب خواند و فهمید که این کار، روحیه و شادی را به بچهها بر میگرداند. یافتهای که به تدریج در سراسر دنیا استفاده شد و این روزها هم، تسهیلگرهای زیادی با همین هدف به مناطق آسیبدیده رفته و به مرهمگذاشتن بر زخم آنها توسط کتابها میپردازند.
پیغام شما