گپ و گفتی صمیمانه با استاد اعلایی درباره برنامه سازی کودک
آشنایی مختصری با استاد اسدالله اعلایی
- فارغ التحصیل رشته کارشناسی گرافیک
- کارشناسی ارشد ارتباطات
- مدیر گروه کودک شبکه یک و دو به مدت ۱۸ سال
- طراح و نویسنده و تهیهکننده برنامه نیمرخ
📽 برنامه موفق چه برنامهای میباشد؟
هر برنامه تلویزیونی استانداردهایی را دارد که بخشی از آن به مخاطب برنامه برمیگردد. و بنا به مخاطبی که برنامه دارد جهت خاص آن مخاطب را پیدا میکند. ویژگیهای برنامه به ویژگی مخاطب برمیگردد و در کودک نیز با توجه به مخاطبین آن برنامه که در سنین مختلف هستند ویژگیهایی را باید دارا باشد که پاسخگوی مخاطب آن رده سنی باشد. و به لحاظ محتوایی اهدافی را که در برنامه پیشبینی میشود هم باید متناسب با مخاطب باشد.
در مجموع برنامه موفق برنامهای است که بتواند با توجه به اهدافی که پیش بینی کرده است با مخاطب ارتباط برقرار کند و به اهداف خودش برسد و اگر مضمون خاصی یا رفتار خاصی مورد نظرش هست بتواند تا حدی آن مضمون را به مخاطب منتقل یا رفتار مخاطب را تا حدی با خود همراه کند. استانداردهای فنی و هنری نیز باید مراعات بشود. مفاهیم و موضوعاتی که انتخاب میکنیم باید متناسب با مخاطب باشد. و مخاطب شناسی باید مورد توجه قرار بگیرد.
📽 چگونه میتوانیم بفهمیم یک برنامه تأثیرگذار بوده است؟
خوب مکانیزمهایی وجود دارد که خارج از تولید است و مراکز تحقیقی که در صدا و سیما هست با تحقیقات و نظرسنجیهایی که انجام میدهند موفقیت و یا عدم موفقیت برنامه را رصد میکنند. البته برنامهسازان قبل از اینکه برنامه را بسازند سعی میکنند اصولی را رعایت بکنند و به شاخصههایی توجه بکنند که بتوانند تأثیر مورد نظرشان را بگذارند.
📽به نظر شما در برنامهسازی برای کودکان آیا میتوان مفاهیم اخلاقی را به کودکان منتقل کرد؟ اگر آری چه ضوابط و معیارهایی را برای انجام آن پیشنهاد میدهید؟
قطعا مفاهیم اخلاقی هم یکی از موضوعاتی است که در برنامههای کودک و نوجوان مورد توجه قرار میگیرد و به هر حال در حوزه کودک و نوجوان رویکرد برنامهها رویکرد تربیتی است و اخلاق هم یکی از موضوعاتی است که در تعلیم و تربیت مورد توجه قرار میگیرد. منتهی اینکه از اخلاقیات و موضوعات اخلاقی چه مضامین و موضوعاتی را انتخاب بکنیم طبیعتا اولا باید یک اولویت بندی وجود داشته باشد و در ثانی اینکه اخلاق شامل دو حوزه سلبی و ایجابی است. یعنی کارهایی که باید کودک انجام بدهد و کارهایی که نباید انجام بدهد و رویکرد باید در حوزه ایجابی باشد یعنی کارهایی را که باید کودکان انجام دهند را به آنها یاد بدهیم. یعنی درباره راستگویی صحبت کنیم و دروغگویی خود به خود بد میشود. نکته سوم و مهمترین مسئله این است که مفاهیمی را که جنبه ذهنی و تجریدی دارند را به صورت یک مهارت درآورده و با مصادیق عینی که در زندگی خود بچهها وجود دارد به عنوان یک مهارت مطرح بکنیم. مثل مهارت در راست گفتن، مهارت در احترام به بزرگترها. چهارم اینکه روی مصادیقی کار بکنیم که آنها را در زندگی کودکان میبینیم و مشاهده میکنیم و روی مفاهیم کلی و کلیات با بچهها صحبت نکنیم. و باید از روشهایی استفاده کنیم که بتوانیم تأثیر لازم را بر کودک بگذاریم و در حد یک شعار و کلیات فقط مطرح نشود.
📽 از منظر شما کدام یک از مفاهیم اخلاقی دین را میتوان برای کودکان مطرح کرد؟اگر برای مخاطبین مختلف کودک (خردسال،کودک و نوجوان) تفکیک می نمایید چه عاملی را سبب تفریق این دستهبندی برای هرکدام از مخاطبین میبینید.
حتما. در انتخاب موضوع باید اولویت بندی داشته باشیم که مقدار زیادی از آن به نیازهای کودک درآن سن خاص مربوط میشود. مثلا برای مخاطب خردسال به مفاهیمی بپردازیم که در رابطه بین مادر و فرزند میگذرد. و وقتی بچهها بزرگترمیشوند به مفاهیمی میپردازیم که دایره گستردهتری از اجتماع را شامل میشوند. مثلا در سنین نوجوانی به مفاهیمی از اخلاق میپردازیم که در ارتباط با گروههای مختلف اجتماعی مطرح است و ارتباط با همسالان مطرح است. و تکنیکهایی را که در برنامهسازی کودکان به کار میبریم متفاوت از روش هایی است که برای بزرگسالان به کار میبریم. یکی از روشهای بسیار مؤثر در انتقال مفاهیم اخلاقی که غیر مستقیم نیز هست روش روایت و قصه گویی است. که با استفاده از داستان شخصیتهایی خلق میشود که خود این کارکترها و حوادث و ماجراهایی که در داستان است این مفاهیم را منتقل میکنند. قالب قصهگویی یک قالب بسیار خوب است ولی در عین حال به این معنی نیست که ما در ارتباطهای مستقیم نمیتوانیم مفاهیم اخلاقی را بیان کنیم. منتهی باید شرایط خاصی را گوینده داشته باشد از ادبیات تا نحوه بیانش که آن حالت مستقیم در بیان از بین برود. و نکته مهمی که باز تأکید میکنم این است که باید مفاهیم اخلاقی را به صورت یک مهارت دربیاوریم و آن را کاربردی بکنیم و به صورت مهارت برای بچهها بیان بکنیم. مثلا داستان حضرت یوسف (ع) که وقتی ایشان در مقابل گناه قرار میگیرد از همان ابتدا مقاومت به خرج میدهد و مهارت مقاومت کردن در مقابل گناه را به مخاطب آموزش میدهیم برعکس بسیاری از داستانها که ابتدا شخصیت داستان گناه را انجام میدهد و در پایان با یک تحول جزئی یا کلی صادق و پاک و راست کردار میشود. مهارت ارتباط اخلاقی با دیگران را باید یاد بدهیم.
📽 آیا بیان چیز سلبی جذابتر نیست؟
این هم روشی است ولی به نظر بنده اگر سلبی مطرح شود بدآموزیهای زیادی هم مطرح میکنیم.
📽 آیا میتوان گفت بعضی قالبها به رویکرد دینی قرابت بیشتری داشته و پتانسیل آنها برای ظرف شدن محتوای اخلاقی بیشتر است؟ اگر آری کدام قالبها؟ با چه ویژگیهایی؟
گاهی مواقع بعضی مضامین نامحسوس و ناملموس هست شاید از قالبهایی که غیر مستقیم هست استفاده بکنیم. مثلا شاید بعید به نظر میرسد که به خاطر اینکه دروغگویی فعل بدی است از قالب مستند بهره بگیرید ولی شاید در یک برنامه نمایشی و یا یک پلاتو حتی به راحتی این مفهوم را عنوان کنید. هر کدام از این قالبها اثر خود را میگذارند مثلا از طریق ارتباط مستقیم شما میتوانید اطلاعات بیشتری در مورد یک مضمون اخلاقی منتقل بکنید ولی در کار نمایش نمیتوانید این اطلاعات وسیع را منتقل بکنید. عدد و آمار بدهید ولی در یک کار مستقیم شما میتوانید رودروتر و مستقیمتر اطلاعات کمی بیشتری به مخاطب ارائه بدهید.
📽 پس یعنی هر مفهمومی قالب خودش را انتخاب میکند؟
نه باید ببینیم چکار میخواهیم بکنیم مثلا شما ببینید قرار است یک بار میخواهید اشک مخاطب را دربیاورید از روش ها و مکانیزمهای عاطفیتر استفاده میکنید یک دفعه شما میخواهید از این مفاهیم اخلاقی برای مخاطب استدلال کنید و مقداری عقلانیتر صحبت کنید میروید و گزارش میگیرید. مثلا شما با نشان دادن گزارشاتی از کودکان حادثه دیدهای که به دلیل گوش ندادن حرف والدین مثلا دستشان زیر چرخ گوشت رفته است و یا از بالای درخت به زمین افتادهاند باعث تهییج مخاطب شوید و باعث پذیرش این مفهوم در او میشوید. کلا من به نظرم میآید که هر قالبی کارکرد خود را دارد که متناسب با مخاطب و اهداف مخاطب و برنامه، یک ساختار و قالبی را انتخاب میکنیم. و این را هم نیز بدانیم که اساسا از رسانههای مختلف به اندازه خودشان توقع داشته باشیم. ظرفیت تلویزیون یک ظرفیت محدودی است، ظرفیت رادیو یک ظرفیت محدود است، ظرفیت کتاب یک ظرفیت محدودی است و محدود به این معنی که یک ظرفیت مشخصی دارند و همینطور ظرفیت جلسهای که در مسجد محل برگزار میشود یک ظرفیت دیگری است، ظرفیتی که معلم در کلاس درس دارد یک ظرفیت مختلفی با سایر رسانههاست و اینها کلا ظرفیتهای مختلف آموزشی و رسانهای است که ما باید به اندازه ظرفیت و کارکرد آنها از آنها توقع داشته باشیم. گاهی اوقات از رسانه تلویزیون انتظار داریم که مفاهیم اخلاقی را بیان کند که کودک را تحت تأثیر قرار دهد در حالی که باید این مفهوم را از مادرش، از معلمش، از روحانی مسجد و یا دوستانش فرا بگیرد. و ضمن اینکه مخاطبین تلویزیون نیز متنوع هستند. خیلی از مخاطبین تربیت شدهتر هستند، اخلاقیتر هستند، خیلی از مخاطبین نیز عکسش هستند. و یک حکم کلی را نمیتوان از جهت تأثیرگذاری بر همه کرد و گاهی این تأثیرگذاری نیزبستگی به زمان و شرایطی که شما در حال پخش برنامه هستید هم دارد.
📽 کدام ژانر(کمدی، فانتزی،موزیکال،اکشن،اسلپ استیک،…) برنامهسازی در راستای جذب کودکان دارای پتانسیل بیشتری است؟ چرا؟
هر کدام از اینها ظرفیت و کارکرد خودش را دارد و زیاد ترجیحی ندارم که برای بیان مفاهیم اخلاقی به سراغ ژانرهای خاصی برویم. ولی ژانر اکشن به نظر میاد برای نوجوانان و پلنگ صورتی و پت و مت برای کودکان که اکشن خندهدار است جذاب است. منتهی همه اینها تابع اصول فنی خاص خودشان هستند که اگر خوب رعایت شوند میتوانند تأثیرگذار باشند.
📽 چند ویژگی مهم و تاثیرگذار را در برنامه “نیمرخ” که به نظر شما در جذب مخاطب به سوی این قالب کمک میکند نام برده و اگر ممکن است توضیح دهید چرا این ویژگی از نظر شما کمک میکند؟
اولین موضوعی که باعث شده است برنامه “نیمرخ” تأثیرگذار باشد این بود که سعی کردیم حرفی برای گفتن داشته باشیم. تلاش برنامه برای دادن اطلاعات و پیامهای مفید به مخاطب نوجوان خودش بود و این مهمترین عامل موفقیت برنامه “نیمرخ” بود. کار خیلی فشرده بود و با اینکه درگیریهای اجرایی داشتم مجبور بودم پژوهشش را انجام دهم. و یکی از دلایلی که این برنامه را تولید کردم این بود که خواستیم برای اولین بار با نوجوان حرف جدی بزنیم و خیلیها نیز میگفتند که موفق نخواهید شد. و همین امر باعث شد که ما به دنبال این برویم که با نوجوان حرف جدی بزنیم و یک هفته با بچهها درباره هویت حرف میزدیم و یا در مورد ارزش تفکر در زندگی ما یک هفته صحبت میکردیم.
و بسیاری از این موضوعات را از کتاب تعلیم و تربیت شهید مطهری (ره) استخراج کردیم و در برنامه مطرح کردیم. و بعد از دو ماه که کارمان شل شد هنوز صدای آن دختر خانم در گوشم هست که تلفن زده بود و گفته بود : « نیمرخ! حرفت تموم شد دیگه. چیزی نداری بگی.» یعنی یک توقعی در مخاطب ایجاد شده بود که از برنامه حرف تازه ،نو و عمیق میخواستند. و اینکه ما این حرفها را چگونه بزنیم نیز مسئله دیگرمان شده بود. و از روشهای مختلفی برای حرف زدن راجع به موضوعات استفاده میکردیم. مثلا ما میخواستیم راجع به هویت صحبت بکنیم به همین دلیل به دنبال مصادیق عینی هویت در زندگی مردم گشتیم. و ما نمیآمدیم بگوییم که ما میخواهیم درباره هویت صحبت کنیم. بلکه درباره شناسنامه صحبت میکردیم و یک هفته موضوع برنامه ما شناسنامه بود و خود به خود به صورت غیرمستقیم تمام مواردی که درباره هویت مدنظر داشتیم از این طریق به مخاطب نوجوان منتقل میکردیم. یا از وسایل کمک آموزشی و یا عبارات خاصی استفاده میکردیم. یکی از عباراتی که بنده یادم هست که نویسنده بر روی آن خوب مانور داد این عبارت « نحن ابناء الدلیل » بود. و از این شیوههای نو در انتقال مفاهیم استفاده میکردیم. سومین مسئلهای که خدمتتون میخواهم عرض کنم این است که ما با نوجوانان تعامل داشتیم و ارتباطمون رو دو طرفه کرده بودیم و طوری بود که با آنها همدردی میکردیم. چون نوجوانان در این دوره احساس میکنند کسی آنها را تحویل نمیگیرد و احساس میکنند تنها هستند و نیاز به یک سنگ صبوری دارند که حتی سرشان را بر زانوی او قرار دهند و گریهای بکنند. و ما سعیمان بر این بود که با این عواطف و احساسات همدلی بکنیم. و از چیزهای خیلی ساده هم استفاده میکردیم. یادم هست که گفته بودیم این برنامه دو هفته پخش نخواهد شد که دختر خانمی زنگ زده بودند و شروع کردند به گریه کردن که « چرا پخش نمیشه من به تو دل بستم ». درسته ما کار ژورنالیستی میکنیم ولی هدفمان از پخش گریه این دختر خانم جمع کردن مخاطب نبود بلکه عده زیادی را که با این خانم همدرد بودند اینگونه با خودمان همراه کردیم یعنی با آنها همدلی کردیم. یعنی خود این تقویت ارتباط دو طرفه و تعامل با مخاطب نوجوان و از همه مهمتر اعتبار دادن به شخصیت او بود که سبب جذب آنها میشد. و این مطلب را به آنها القاء میکرد که یک جایی هست که تو هر حرفی که میخواهی میتوانی بزنی و هرچه میخواهی میتوانی درد دل بکنی و این حس رو حداقل منتقل کرده بودیم. با علائم و نشانههایی که میدادیم باعث همراهی نوجوان با خودمان شده بودیم. گاهی یادم هست که آقایی که معاون سیما بود به من میگفت:« این برنامه چه چیزی دارد که این همه شیفته دارد؟ » بعضی از مخاطبین واقعا شیفته بودند.
البته نقطه مقابل این مخاطبین هم افرادی بودند که به ما فحش میدادند و هر دو برای ما اهمیت داشت. و آن مخاطب هم چون از بعضی محتواها خوشش نمیآمد اینگونه برخورد میکرد. مثلا موضوعی مثل پوشش داشتیم و او یک نوع زندگی و پوشش دیگری داشت و سلیقهاش جور دیگری بود و با ما همراه نبود. و یا اصلا آن مخاطب دوست داشت برنامه ورزشی ببیند ولی ما اینجا درمورد فرهنگ و اخلاق صحبت میکردیم. ولی درگیر میشد و دلیلش هم همدلی کردن با نوجوانها بود. گفته شده است که «بچههای خردسال به خانواده نزدیکترند و در دوره کودکی به نظام آموزشی نزدیکترند و تحت تأثیر مدرسه قرار دارند و نوجوانها نیز بیشتر تحت تأثیر جامعه و همسالانشان قرار دارند» و ما سعی میکردیم به نوعی جز همسالان نوجوانها باشیم و این عامل موفقیت برنامه بود. و در نویسندگی از تکنیکهایی استفاده میشد که مستقیم گویی را به نوعی غیر مستقیم میکردیم مثلا نویسنده شخصیتی را خلق کرده بود که از طریق آن حرفهای خود را میزدیم. کاراکتری به نام «نهنه جان» بود که در یک قسمت از برنامه رفته بود قصابی و گوشت خریده بود و آورده بود خانه. و در ذهن بچهها یک جهانی خلق میشد با اینکه هیچ شخصیت خارجی وجود نداشت. حالا این “نهنه جان” که یک خروار گوشت خریده بود و آورده بود با خود گفت من باید اینها را چیکار بکنم و گفت باید اینها را ریز کنم و دستهبندی کنم. خوب موضوع برنامه ما چی بود؟ برنامهریزی بود. و اینطور میگفتیم که اگر شما قصد دارید یک موضوع بزرگ را حل بکنید اول باید به موضوعات کوچکتر تقسیم بکنید و از این شیوه که استفاده میکردیم برای طرح موضوع هم به نوعی روایت گویی نزدیک به قصه بود و جذاب بود برای بچهها داشت و هم موضوع مطرح شده بود. یا یادم هست که جریانی را شروع میکردیم و دو هفته طول میکشید که فکر کنم متن این بخش از برنامه را بنده نوشته بودم که ما از قرن بیستم داشتیم وارد قرن بیست و یکم میشدیم و سوار یک هواپیمایی، بالنی چیزی شده بودیم و میخواستیم این انتقال را توضیح بدهیم و این سوژهای شد بود برای ما. چیرهای دیگری نیز کنار این کارها بود که جزء علوم غیبی برنامهسازی هست به نظر من و آن این هست که دیدینی نیست و باور کردنی هم نیست مگر برای کسانی که خودشان تجربه بکنند. شما اگر پشت یک برنامه صداقت داشته باشید، این صداقت تبدیل به یک انرژی میشود و میرود آن طرف روی سر مخاطب و پیاده میشود و کار خودش را انجام میدهد. در ارتباطات حضوری شما بسیار تأثیرگذاری این مطلب را میبینید و در تیم این برنامه که در خط مقدم بودند همه این صداقت را داشتند و واقعا قصدشان این بود که برای نوجوانان یک کاری بکنند. کارگردان نمیخواست یک پولی فقط بگیرد، نویسنده، طراح صحنه، مجری و دیگران هم همینطور. قصدشان رفع تکلیف نبود و شبانهروز هم کار میکردند و خود این هم یک مقدار تأثیرگذار بود.
📽 به نظر شما چرا برنامهها اکثرا تأثیرگذاری مورد نظر را ندارند؟
هر قالب و ساختار باید ویژگیهای فنی و هنری لازم را فراهم بکند و استانداردهای هنری و فنی را داشته باشد تا بتواند ارتباط برقرار کند. بعضی از عوامل به داخل برنامه مربوط میشود و بعضی از عوامل نیز به خارج از برنامه مربوط میشود. الزاما آن پیامی که ما به صورت کد در برنامه قرار دادهایم توسط مخاطب همانگونه که ما میخواهیم رمزگشایی نمیشود. چه بسا گاهی او در یک شرایطی قرار گرفته باشد که عکس آن پیام را بگیرد. منتهی خوب ما باید با توجه به مخاطب هدف شرایط فنی و هنری لازم را درست انتخاب کنیم. و غیر از اینها، عوامل بیرونی و شرایط بیرونی، بسیار کار تأثیرگذاری را دشوار میکند. به عنوان مثال الان یکی از مشکلاتی که ما داریم این است که کودکان به تماشای برنامههای بزرگسالان مینشینند و یا پای اصلی برنامههای ماهواره هستند و یا اینکه یک کتاب را میخواند و با یک دوستی برخورد میکند که بسیار متفاوتتر است از حرفی که در برنامه کودک شنیده است و هرچه که رشتهایم پنبه میشود. و از دیگر مشکلات پیش روی صدا و سیما این است که بچهها در کوتاهترین زمان ممکن و با کمترین هزینه و آسانترین روش به انواع محصولات دسترسی دارند و اینطور نیست که بگویم این کودک در اختیار ماست و هرچه ما بخواهیم انجام میدهد. ما در ارتباطاتمان باید این مسائل را در نظر بگیریم یعنی اینکه ما در یک دنیای رقابتی قرار گرفتهایم و با ملاحظه رقبا باید محصول خودمان را تولید بکنیم و در حقیقت کار ما سنگینتر میشود. در اینجا تازهگویی و نوآوری و خلاقیتی باید در تولیدات ما باشد که مخاطب مشابه آن را در جای دیگر ندیده باشد.
📽 آیا ارائه مفاهیم اخلاقی را از عوامل جذب کودکان(در برنامههای کودک)میدانید؟
شاید به طور طبیعی چه بچهها و چه بزرگترها، گاهی از بعضی از شیطنتها خوششان بیاید از بعضی از کارهای خلاف خوششان بیاید یا اینکه هوای نفس بر انسان غلبه پیدا میکند از خیلی از بدیهایی که جز بدیهیات است شاید حتی لذت هم ببرد ولی این به این معنی نیست که ما باید این کار را انجام بدهیم. آنچیزی که در یک اثر هنری و تلویزیونی مهم است استفاده از عواملی برای ایجاد جذابیت است یکی از این عوامل جذابیت ایجاد کنتراست یا تضاد و تعلیق در برنامه است و برای ایجاد این تضاد لابد از درگیر کردن دو قطب متضاد هستند. و اگر این درگیری باشد مخاطب ما جذب میشود و در نهایت که قهرمان و ضدقهرمانی که خلق کردیم و درگیر شدند باید طوری این برنامه تولید شود که مخاطب نمره مثبت را به قهرمان داستان بدهد. حالا شاید این دو قهرمان و ضدقهرمان کاراکتر نباشند و دو مفهوم باشند.
📽 داستان یک پدر که قهرمان ورزشی است و نمازخون نیز هست و در محله فردی دست به خیر و یاور مظلومان است و فردی خوش اخلاق و زیباروست بچه هایش را شهربازی میبرد به همسرش گل میدهد و خلاصه یک پارچه آقاست. حالا من نشان بدهم که کودک این پدر به او احترام میگذارد. حالا داستان دومی داریم که در این داستان دخترکی بیچاره و فقیر به دلیل فقر مالی و بیسوادی والدینش در عذاب و ناراحتی است و همیشه والدینش مایه شرمندگی او هستند و نکته اخلاقی و مثبت چشمگیری در این والدین وجود ندارد و حتی دختر را نیز بدجور تنبیه میکنند ولی در پایان نشان دهم که این دختر دست والدینش را میبوسد و به آنها احترام میگذارد. به نظر شما کدام یک از این دو داستان در ترغیب کودک برای احترام گذاشتن به والدین مؤثرتر است؟
ما باید وارد محیط واقعی بچهها بشویم و هر چقدر به موقعیت زندگی مخاطبین نزدیکتر بشویم باورپذیرتر هست و مخاطب بیشتر ارتباط برقرار میکند.
پیغام شما