یک مربی بیسبال به نام لوک بروکس است که در شهر کوچکی کار میکند؛ در این میان او پیشنهاد کار در یک دبیرستان بزرگ را دریافت کرده و تصمیم میگیرد تا با خانوادهاش خانه را ترک کند؛ اما او به عنوان یک مرد با ایمان، به زودی با مخالفت شدید ناظم مدرسه با روشهای مربیگریاش مواجه میشود.لوک و برادر بزرگترش عاشق بیسبال هستند ولی یکشب در زمین برادرش نقش زمین می شود و به علت نارسایی قلبی می میرد. بعد از این قضیه دکترها به لوک میگویند که او هم مشکل برادرش را دارد و نباید بیسبال بازی کند و او کاملا سرخورده و ناامید می شود. ولی در این ناامیدی ناگهان بورسیه تحصیلی برای او می آید که ابتدا نمی پذیرد ولی با اصرار مادرش به انجا می رود و در آن کالج معلمی به او می گوید چرا به مربی گری بیسبال نمی پردازد و این جرقه ای میشود در زندگی او و به دلیل این بازگشتش به زمین نذر میکند که به یاد برادرش و به پاس این لطف الهی چارگوشه زمین بیسبال را بدود و در وسط زمین زانو بزند و دعا بخواند. بیست سال بعد او دختر همسایه شان که همیشه در خانه آنها بوده ازدواج میکند و پسری حاصل این ازدواج می شود و خود او هم یک مربی قابل می شود که ۹ دوره تیمش را برنده ایالتی میکند.
ناگهان از ایالت تگزاس یک پیشنهاد کاری با دو برابر حقوق و مزایا دریافت میکند. در این بین شخص پیشنهاد دهنده فردی است که همسرش را از دست داده و با وجود دعا به درگاه خداوند تنها پسری از همسرش به یادگار مانده و این سبب دشمنی او و لجاجتش با خدا و افراد دیندار شده است. این شخص وقتی حرف های مذهبی لوک و ادای نذرش در زمین قبل از هر بازی را می بیند و اینکه حتی به دلیل مراوده پسرش با خانواده او پسرش اهل خواندن کتاب مقدس شده به مربی هشدار میدهد که دست از این نشر اعتقادش بردارد. ولی مربی میگوید نذر دارم و به نذرش پایبند است او هم با قانون ایالتی ابتدا شروع به جریمه و سپس زندانی کردن لوک میکند. و دست آخر فردی که باعث و بانی بورسیه تحصیلی لوک بوده در بیست سال پیش و خودش هم مسئول آن دبیرستان است او را نجات میدهد و فرد لجوج هم استعفا میدهد و بعد هم از این کارش پشیمان میشود و در آخر لوک و او هم دوستان خوبی میشوند. شخصیت اصلی داستان دوران نوجوانی اش به نمایش گذاشته می شود و خودش نیز پسر نوجوانی دارد و مربی بیسبال نوجوانان است.
پیغام شما