کودکانی که کودکی نمیکنند
سینماسینما، مهگان فرهنگ
سهراب شهید ثالث را می توان فیلمنامه نویس، کارگردان، تدوینگر و مترجم و از همه مهمتر یکی از مهم ترین سینماگران ِ پیشرو ایران دانست که بیان عناصری چون فرهنگ، اجتماع، اقتصاد، زندگی و اندیشه توانسته به سینمای ایران بیان و لحنی ویژه بدهد.
او فیلمسازی است که در اغلب فیلمهای سینماییاش خط میان زندگی و سینما، به عمد، روشن کشیده شده است؛ زیرا معیارهای او نظیر همان معیارهایی است که در توصیف آدمهای واقعی در زندگیِ روزانه و داوری کردن در حقِ آنها بهکار میرود.
او همنسل فیلمسازان بزرگی در ایران است که کارش را با همنسلانش شروع کرد؛ در مسیری متفاوت از بقیه پیش رفت ولی بسیار تاثیرگذار بر عده ای از آن ها شد. حاصل فعالیت هنریاش بیش از بیست فیلم کوتاه و بلند مستند و دوازده فیلم سینمایی است، و دستکم دو فیلم نخستش، که در ایران ساخت، در شمار آثار ماندگار سینمای ماست.
عباس بهار لو در مقاله ی «برخورد خلاقانه با واقعیت، در فیلمهای سهراب شهیدثالث» می نویسد: «فیلمهای شهیدثالث، همگی، در یک مسیر قرار دارند، و هر یک ادامهی دیگری هستند. «یک اتفاق ساده» نقطۀ شروع «طبیعت بیجان» است، و «خاطرات یک عاشق» (۱۹۷۷) ادامۀ… است، و زندگی خود شهیدثالث نقطهی آغاز یا پایان این فیلمها است. موضوع فیلمهای او گزینشِ موقعیت و ترسیم انسانِ ضعیف و یکه و واماندهای است که بهدنبال یاور و سرپناهی امن و ایمن میگردد، و راه بهجایی نمیبرد، و اگر کوششی برای بهتر شدن وضع خود میکند، یا نمیکند، فرجامش جز شکست قطعی نیست.»
میتوان سهراب شهید ثالث را تاثیر گرفته از سینمای نِئوریالیستی دانست. او تاکید و تلاش دارد تا به سادگی، بسیاری از سادگی ها را به گونه ای نشان دهد تا برای مخاطب جا بیفتد.
یک اتفاق ساده، همانطور که از نامش پیداست یک اتفاق ساده است در بیان داستان فیلم اما یک اتفاق متفاوت در سینمای ایران بود . فیلمی که زندگی روزمره یک پسر بچه بنام محمد زمانی در بندر ترکمن در سال ۱۳۵۲ را نشان می دهد. فیلمی که طولانی ترین و صحنه های بینظیری از مدرسه دارد که بعدها در سینمای کیارستمی می توان تاثیراتش را دید. فیلمی درباره ی زندگی، خانواده و از همه مهمتر کودکان، آن هم کودکان کار.
محمد و تمام بازیگران فیلم بخشی از یک زندگی ساده و روایتی ساده از روزگار ما هستند. قصه ی کودکانی که در همه جای دنیا می توانند باشند اما کمتر سینماگری توانسته به خوبی به آنها بپردازد. محمد به دلیل فقر خانواده، در نان آوری خانواده به پدر خود کمک می کند، چیزی که امروزه به آن «کودک کار» می گوییم و این کار کردن که در طول فیلم، شاهد آن هستیم، به او قدرت درس خواندن نمی دهد. او در مدرسه دانش آموز ضعیفی است و به تبع آن نمیتواند درس بخواند. بخش های بیشتری از فیلم کارهای روزانه و تکراری است. در ساعت های بیشتری از فیلم محمد در حال دویدن است. وقتی به مدرسه می رود وقتی از مدرسه می آید وقتی به ساحل می رود تا ماهی هایی را که پدرش از دریا گرفته ببرد و بفروشد و او تا مغازه ای که ماهی ها را به او تحویل می دهد، می دود. دویدن هایش هم به مرور تکراری و سنگین می شود. همیشه به قهوه خانه می رود و در حالیکه پدرش به مستی مشغول است پول ها را به او میدهد. در خانه شان، همان گوشه ی پنجره می نشیند و غذا می خورد. در ساعتی خاص می رود و برای مادرش آب میآورد. همان جای همیشگی رختخوابش را می اندازد و به مادری که مریض است و هر شب در تشت ظرف ها را می شوید نگاه می کند و از همه مهمتر بالشی برای زیر سرش ندارد.
فیلم حدودا یک ساعت موتیفهایی از همین کارهای روزانه را به ما نشان میدهد، با کمترین میزان حضور کلام و موسیقی. سهراب شهید ثالث، انگار میخواهد بعد از مدتی، آن چه را که مخاطب در بین تصویر کشیده شده بر پرده سینما و آن چه که در ذهن و حقیقتت وجود دارد، که همان تکرار ملال آور روزمرگی است، فاصله بیندازد و با این تعلیق ایجاد شده، مخاطب را بیشتر به حقیقت نزدیک کند.
برخی منتقدان معتقدند که شهید ثالث غیر از تیرگی، سیاهی و ناامیدی چیز دیگری نمیدیده اما بهتر است اینگونه متذکر شد که در سال ۱۳۵۲ و شرایط اجتماعی و سیاسی حاکم بر محیط، سهراب شهید ثالث نوعی نگاه نئوریالیستی به جریانات روز داشته و در عین سادگی تماما به نمادهایی از زندگی اشاره می کند. او از محمد به عنوان کودکی که شاهد ماجراهای زندگی است استفاده می کند. محمدی که سنش کم است اما پیر و خسته است.
محمد شخصیت اصلی فیلم است، شخصیتی ساکت که پر از حرف است. شخصیتی که نماد بسیاری از انسان های رنج دیده و سرکوب شده است. هیچ نوع کودکی در محمد دیده نمی شود، حتی مدرسه هم برایش فضایی تکراری و سرد است. او حتی جواب های معلم و بازرس را نمی دهد. در یکی دو صحنه ی مدرسه بچه ها همه دور هم هستند اما محمد حضور ندارد و جایی که بچه ها بازی می کنند، محمد در بک تصویر در حال خوردن ساندویچ است و همان روزی است که مادرش را به خاک سپرده اند و گویا او هیچ حسی ندارد. موقعیتش در کلاس جوری است که می تواند بیرون و رفت و آمد ها را ببیند. محمد زمانی در این فیلم ناظر و شاهد است. این اتفاق ها با تکرارهای مداوم او و سکوتی سرد همراه است. گویا انسانی مسخ شده است.
در جامعه ما و دیگر جوامع هستند کودکانی که باید کار کنند و کمک خرجِ والدین خود باشند و این همیشه بوده است. نوعی بی عدالتی بزرگ در این جریان وجود دارد و همیشه مزد و حقوق هم توسط بزرگترها و صاحب کارها تعیین شده است. نمونه های بسیاری از کودکانی که در طول زندگی خود کارکرده اند در ادبیات، سینما و انیمیشن دیده شده است و شاید واضحترین تصویر برای همه «الیور توئیست» باشد.
اما مساله مهم روح این کودکان است. کودکانی که دنیای فکری شان و کودکانه های زندگی شان، تامین مخارج خود و یا خانواده است و دیگر برای آنها نه تفکری برای ارزش ها، مفاهیم زندگی، اعتقادات، زیبایی و مرگ، بازی، لذت داشتن یک وسیله بازی و یا هر چیز دیگر، احساسات دیگران و نیستی و … می ماند نه تحلیل و تلاشی.
سهراب شهید ثالث تمامی این موارد را در متن فیلم و در همان روزمرگی های خسته کننده می آورد. جایی که معلم از خانواده، حیوانات و معرفی اجتماع و محله حرف میزند، همکلاسی اش شعری اسطوره ای می خواند و یا عکس شاه بر روی پولی که پدر در روز مرگ مادر به او داده و او به پول و عکس روی دیوار نگاه می کند. پرستاران به آن ها واکسن می زنند. حتی جایی که دوستش به او سیگار می دهد. در صحنه ای از فیلم که محمد از مقابل دری می گذرد و دختر بچه ای همسن خودش می بیند، اندکی مکث می کند و دوباره میرود. محمد یکبار در قهوه خانه از پدر سیلی می خورد، و آن روزی است که در راه بردن ماهی ها تحت تعقیب مامور قرار گرفت و نتوانست ماهی ها را به خریدارش برساند و محمد مجبور به انداختن کیسه و فرار از دست سرباز می شود.
در یکی از شب ها هم پدر وقتی مست وارد خانه می شود و او را می بیند که کتاب در دست دارد سری تکان می دهد و می گوید: درس بخون و به طرف تخت می رود و و می نشیند و باز این کلمه را تکرار می کند. محمد حتی روزی که مدیر در دفتر مدرسه جلو مادرش او را دعوا می کند، صحبتی نمی کند.
محمد، حرفی ندارد بزند و مادر رنجور که به مدیر می گوید: شما صاحب اختیارید. گویا مدیران در جامعه باید برای امثال محمد تصمیم بگیرند و در نهایت اینکه کاری از آن ها ساخته نیست.
هیچ کنش عاطفی بین مادر و پدر محمد و خود او وجود ندارد. گویا مادر مریض است. پدر شغلی غیر قانونی دارد و از محمد برای فروش ماهی هایی که غیر قانونی است، استفاده می کند.
در رفتارهای فیزیکی محمد در فیلم او بیشتر می دود. محمد مثل تمامی کودکانی است که در مسیر پر پیچ و خم کسب هویت، بدون هیچ گونه پشتوانه و حمایت، به حال خود رها شدهاند. به همین سادگی.
شاید بتوان گفت در مسیر رشد کودکان که شامل رشد فیزیکی، ذهنی، احساسی، اجتماعی و… است محمد کودکی است که رشد فیزیکی خود را داشته است و با وجودی که سر کلاس در سکوت مطلق است و هیچ وقت جوابی به معلم و حتی بازرس نمی دهد. اما در قهوه خانه نامه ای را برای مردی می خواند و پدرش با غرور به اینکه محمد می تواند بخواند نگاهش می کند و این نشان از رشد ذهنی است که شامل یادگیری، حافظه او و برخی دیگر از کارهایی است که انجام می دهد. اما رشد حسی و اجتماعی با یکدیگر بسیار ارتباط دارند و محیط پیرامون و الگوها بر این رشد، بسیار تاثیر گذارند که محمد زمانی، نمادی از تباه شدن این احساس و پیر شدن در کودکی است. محمد می تواند حتی نمادی از سکوت باشد. سکوتی که می تواند متعلق به این بچه ها یا نوعی از اجتماع باشد.
فیلم به گونه ای شروع می شود که گویا محمد در حال تند راه رفتن است و از طرفی فکر می کنیم در حال درجا زدن است. آن هم کنار ریل راه آهن میتواند نمادی از مسیر زندگی تکراری را نشان بدهد. صدای سوت قطار گاهی این روزمرگی را بیشتر به مخاطب یاد آوری می کند.
محمد زمانی در صحنه ای بدون کیسه به سمت فروشگاه می دود و از فروشنده نبات می خواهد و باز دوان دوان به خانه می آید و برای مادرش نبات را در آب حل می کند و به او می دهد.
پدرش مردی بی مسئولیت و به دنبال هوس های خود است. حتی شبی که مادر مریض می شود. پدر، محمد را دنبال دکتر می فرستد و باز محمد در تاریکی شب و خیابان های و کوچه های تاریک می دود. زنگ خانه ی دکتر را می زند و اینجا دو جمله ی متفاوت از محمد شنیده می شود .
- ننه ام مریضه
- و در جواب دکتر که می پرسد خانه تان کجاست می گوید : همین بغل.
وقتی محمد با دکتر به خانه می رود، دیگر نمی دود. راه می رود.
وقتی دکتر به آن ها می گوید که مادر مرده، پدر و محمد در دو طرف رختخواب او هستند. محمد همچنان خیره و ناظر است. و پدر سرش را به دیوار می زند. دکتر خانه را ترک می کند و صحنه ی بعدی یک قبرستان سرسبز است و پدر و پسر که بالای سر قبری که تازه خاک بر آن ریخته اند و صدای دعایی که در محیط شنیده می شود. پدر پس از مدتی می رود اما محمد ایستاده است. شاید این صحنه ی مکث کمی احساسی تر از بقیه ی صحنه های فیلم باشد. محمد کمی دیر تر از مادرش جدا می شود اما در نهایت او هم پشت سر پدر راه می افتد و در یک نمای طولانی هر دو قبرستان را ترک می کنند. پدر در راه به او پولی می دهد تا برای خودش خوراکی بخرد. گویا امروز روزی است که محمد کمی توجه نیز از طرف پدر می بیند.
محمد به خانه می رود وسایلش را بر می دارد و به طرف مدرسه می رود. حتی دلیل دیر آمدنش را هم نمی گوید.
کودکان کار بر اساس تعریف یونیسف این گونه تعریف میشوند: همه کودکانی که به سبب کمبود و یا نبود نظارت پدر و مادر، دلبستگی به تحصیل و گذراندن اوقات در منزل نداشته و ناگزیر در خیابانها کار و زندگی میکنند.
کودکان کار در یک نگاه کلی درآستانه آسیب پذیری و رفتارهای ضداجتماعی قرار دارند.
نمی دانیم در انتها محمد چه سرنوشتی دارد. اما زمانی که مادر میمیرد، انگار نه انگار! و زندگی آن ها ادامه دارد. حتی در مدرسه وقتی معلم می فهمد به او می گوید : عیب نداره، هر آدمی یک روزی میمیره، عیب نداره.
محمد حالا بی مادر است و تا زمانی که مادر زنده بود، برایش زحمت میکشید، برایش نبات میخرید و برایش آب می آورد، اما بعد از مردن حالا به الگو برداری از پدرش می پردازد که فردی مستاصل است. پس از مرگ مادر در یکی از صحنه هایی که محمد به سمت دریا می رود، دیگر نمی دود. آن مسیر را راه می رود. حالا ریتم کار آهسته تر شده است. در انتها پدر محمد تصمیم میگیرد برای او یک کت و شلوار بخرد و محمد آن را می پوشد. اما پس از فهمیدن قیمت آن از محمد می خواهد که آن را دربیاورد و پس بدهد. بی توجه از اینکه شاید محمد آن را دوست داشته باشد، اگر چه ما در حالت عاطفی چهره محمد حتی واکنش خوب یا بدی نمی بینیم. اینجاست که دیگر به این اطمینان می رسیم که محمد خیلی زود کودکانگی اش را از دست داده است و بر خلاف آنچه تصویر نشان می دهد، محمد زمانی دیگر کودک نیست. کودکی که عزت نفس خود را در همین سن آهسته آهسته از دست داده است. در نهایت او به دنبال پدر راه می افتد در حالیکه دستانش در جیبش است به پیروی از او می رود و صدای سوت قطار و حرکت آن مانند تمام آنچه از ابتدای فیلم بود شنیده می شود.
در طول فیلم می بینیم که محمد در کلاس و مدرسه مشارکت ندارد، هیچ جوابی نمی دهد. در خانه و بیرون آن بر حسب وظیفه و تکرار کارها را انجام می دهد، در نتیجه مانند دیگر همسن و سالان خود رشد اجتماعی ندارد. پس به دنبال پدر راه افتادن می تواند نوعی تکرار دیگر باشد.
طولانی بودن پلان ها و کات ها یا فید های سیاه کردن تصویر در ریتم کند فیلم موثر بوده و تکرار و آهستگی را در مفهوم فیلم قدرت می دهد. و فیلم را می تواند به نوعی به ناسینما نزدیک کند. تصویر تکراری از محمد که همیشه نظاره گر و شاهد است در کل فیلم وجود دارد. نگاه به صورت رنجور مادر، به مستی پدر، به عکس شاه روی دیوار و روی پول، آقای معلم که غذا می خورد و دندان هایش را تمیز می کند و درس می دهد. دوستش که سیگار می کشد. پدر دوستش که به دروغ خودش را به کوری می زند. دختری که در کسری از زمان می بیند، مرگ مادر، خرید لباسی که در نهایت انجام نمی شود، در همه ی این ها محمد ناظر است. یک ناظر بر همه ی آنچه به سادگی در اجتماع آن سال ها جاری است. کاری که سهراب شهید ثالث در این فیلم می کند، بعد ها در دیگر فیلم ها دیده می شود.
در مقاله ی «سهراب شهید ثالث و ناسینما در ایران» که یک مقاله ی علمی پژوهشی است، دکتر حامد سلیمان زاده و دکتر مجید سر سنگی می نویسند: «مؤلفه های سینمای شهید ثالث برگرفته از سینمای نامتعارفی است که میتوان آن را نزدیک به تعبیر (ناسینما)از ژان فرانسوا لیوتار – فیلسوف معاصر فرانسوی- دانست. لیوتار معتقد است اگر سینما را معادل (نوشتن با حرکت) تعبیر کنیم، آنگاه دو دسته از حرکات یعنی (حرکت ِ بیش از اندازه) و (سکون بیش از اندازه)، ناسینما تلقی میشود چرا که در واقع نفی کننده همه آن چیزی است که ما از قواعد قراردادی تصویر در سینما میشناسیم. این دو نوع حرکت را حتی میتوان در صحنههای خاصی از فیلم ها نیز بازشناسی کرد و مورد تأکید قرار داد. سینمای سهراب در ارتباط با سینمای آن دهه ها مسیری متفاوت با سینمای بدنه یا جریان اصلی ایران داشته و توانسته با تبعیت از اصول ِ ناسینمای لیوتار و قاعده سکون ِ بیش از اندازه و اقتصاد بی بازگشت یا لیبیدویی در طراحی عناصر روایی و سبکی، به بیانی تازه در سینما دست یابد.»
فیلم یک اتفاق ساده اگر قرار باشد در سینمای کودک و نوجوان ایران قرار بگیرد فیلمی است که درباره ی کودکان ساخته شده است و تاریخ مصرف ندارد و مرز جغرافیایی ندارد و می تواند برای تمامی کودکانی که به نوعی کودکی آن ها تباه می شود، باشد. چرا که شهید ثالث محمد زمانی را در سکون و کرختی و شاید بتوان گفت در ناکودکی ارائه می کند و او به خوبی و با زبان ساده در ۱۳۵۲ این درد و رنج کودکانه را به تصویر می کشد.
منابع :
- تاریخ سینمای ایران . جمال امید . ۱۳۸۳٫ نشر روزنه .
- تاریخ سینمای ایران از آغاز تا سال ۱۳۵۷ . نشر پیکان . مسعود محرابی . ۱۳۸۳
- فصلنامه رفاه اجتماعی شماره ۵٫ سال ۱۳۸۴ . وضعیت کودکان کار و خیابان در ایران . سید حسن حسینی .
- فصلنامه روانشناسی تربیتی ، شماره ۳۷ . پاییز ۹۴ . آموزش مهارت های اجتماعی بر عزت نفس و ابعاد هویت کودکان کار . سید مرتضی سیادت و محسن جاویدی.
- ماهنامه باغ نظر، شماره ۱۵٫ خرداد ۹۷ . سهراب شهید ثالث و ناسینما در ایران ، مطالعه موردی : فیلم ِ های ” ِ یک اتفاق ساده” و ” ِ طبیعت بیجان” ،حامد سلیمان زاده و مجید سر سنگی .
۶-www. Namnak.com
۷- www.anthropology.ir
پیغام شما